به قلم سردبير
رسواییهای اخیر
اخبار
برگزيده ها
آیا امام حسین (ع) در کربلا دشنام و ناسزا داده اند؟!
تشیع انگلیسی چیست؟ شیعه انگلیسی کیست؟؟
چرایی منطق
انسان ذاتاً موجودی متفکر است که به ندرت از اندیشیدن دربارۀ جهان هستی و راه رسیدن به سعادت فارغ میشود. یافتن پاسخ سؤالهایی نظیر چگونگی تفسیر گوناگونیها و دگرگونیهای مشهود در جهان، داستان آغاز و انجام هستی، زنده و باشعور بودن یا مرده و بیشعور بودن عالَم، تعریف سعادت و راههای دستیابی به آن و ... از جمله خردورزیهایی است که به لحاظ تاریخی همزاد آدمی است.
هر جا سخن از تفکر و اندیشه است، دیدگاهها و نظرهای مختلف نیز وجود دارد. انسانها به تناسب تواناییهای فکری و پیشفرضهای قبلی، پاسخی متفاوت و درخور خویش ـ هرچند برای زمانی کوتاه ـ برای پرسشهایی از این دست فراهم کردهاند و در این راه، چه بسا دگرگونی دیدگاههای خویش را نیز در مسائل مختلف دیدهاند.
اختلاف در دیدگاهها، نشانِ این است که ذهن انسان در جریان
تلاش اندیشهای خود برای کشف واقعیت، راههای متعددی را بر میگزیند که برخی
درست و برخی نادرستاند. به مثالهای زیر، که حاصل بعضی از تفکرات بشری
است، توجه کنید:
خدا نور است. هر نوری محسوس است. بنابراین خدا محسوس است.
سقراط انسان است. هر انسانی ستمگر است. بنابراین سقراط ستمگر است.
ارسطو انسان است. بعضی انسانها زن هستند. بنابراین ارسطو زن است.
این کلمه "دستمال" است. دستمال در جیب جا میگیرد. بنابراین این کلمه در جیب جا میگیرد.
شراب آب انگور است. آب انگور حلال است. بنابراین شراب حلال است.
مهندسانِ راه و ساختمان برای مردم نقشه میکشند. هر کسی برای مردم نقشه
میکشد غیر قابل اعتماد است. بنابراین مهندسان راه و ساختمان غیر قابل
اعتمادند.
با اندک تأملی در مثالهای مذکور، سؤالی اساسی و دغدغهای جدی در ذهن آدمی شکل میگیرد که آیا میتوان جریان اندیشه را شناخت؟ به عبارت دیگر آیا میتوان راههای صحیح تفکر را از بیراهههایی که به خطا میانجامد، تشخیص داد؟ این پرسش موجب شده است تا اندیشوران و در رأس آنها حکیم اُرسطاطالیس، سخت به تکاپو افتاده و چارچوبها و قالبهای خاصی را برای مصون ماندن اندیشۀ بشر از خطا طراحی کنند.
پس از مدتی این چارچوبها به شکل ضوابط کلی و قواعدِ عامِ
اندیشهورزی تدوین شده و به این ترتیب دانش جدیدی در خانوادۀ معرفتهای
بشری، پا به عرصۀ وجود نهاد که آن را "منطق" نامیدند. منطق، علمی برای
ارائۀ روش صحیح تفکر و خطاسنجی اندیشه است. بنابراین میتوان گفت که قواعد
منطقی، ذهن را از افتادن در بیراهه و خطای در اندیشه باز میدارد. دستیابی
کامل به این فایدۀ مهم، با گذر از دو مرتبه حاصل میشود:
1ـ آموختن معرفت منطق (دانستن قواعد منطق)؛
2ـ کسب مهارت در کاربرد قواعد منطق.
تعریف منطق
منطق علمی آلی است که در بر دارندۀ مجموعه قواعدی کلی است که
به کار بردن درست و دقیق آنها ذهن را از خطای در اندیشه باز میدارد. این
تعریف، نکات متعددی را دربارۀ چیستی منطق در بر دارد:
1ـ منطق هویتی
ابزاری (آلی) دارد، یعنی علمی است که در خدمت علوم دیگر. به عبارت دیگر
است، دانشهای بشری را به ملاکهای مختلف دستهبندی میکنند، یکی از این
تقسیمات، تقسیم علوم به آلی (مقدِّمی) و استقلالی (اَصالی) است؛ علوم آلی
در اصل برای کاربرد در علوم دیگر تدوین شدهاند و در علوم اصالی، غرض
مدوِّنِ علم، به خود آنها تعلق گرفته است و جنبۀ مقدّمیّت برای علم دیگر
ندارند. هر چند ممکن است این علوم، در دانشهای دیگر نیز مورد استفاده قرار
گیرند، اما چنین نیست که در اصل پیدایش، فرعِ وجودِ علمِ دیگری باشند،
مثلاً اگر دو علم جبر و حساب را در نظر بگیریم، خواهیم دید که علم جبر برای
علم حساب، جنبۀ ابزاری و مقدّمی دارد، زیرا غرض از تدوین قواعد و معادلات
جبری، امکان محاسبات ریاضی است و اگر علم حساب در کار نبود، نیازی به
پیدایش علم جبر نبود.
با توجه به آنچه که ذکر شد، روشن میشود که منطق از جمله علوم
آلی است؛ زیرا اگر علوم استدلالی دیگری چون فلسفه، ریاضی، هندسه و ...
نبود، دانشپژوهان نیازی به فراگیری منطق نداشتند. بنابراین منطق از علوم
ابزاری است و همۀ علومی که قواعد منطقی در آنها به کار گرفته میشود، نسبت
به آن از دانشهای اَصالی محسوب میشوند.
2ـ منطق مانند بسیاری از
دانشهای دیگر بیانگر قوانین کلی است. منطق معرفتی است که مبیِّن قواعد عام
اندیشه است. بنابراین منطق مانند بسیاری از علوم بشری، حکمِ جزئیاتِ تحت
پوشش خود را مشخص میکند، همانگونه که قانونِ نحوی "هر فاعلی مرفوع است."
بیان میدارد که هرگاه اسمی فاعل جمله واقع شود، مرفوع خواهد بود، این
قانون منطق نیز که "تعریف باید نزد مخاطب مفهومی روشنتر و شناختهشدهتر
از معرَّف داشته باشد." بیانگر قانونی کلی و عام است که هرگاه در مقام
تبیین یک صورت مجهول بر آمدیم باید تعریف، وضوح و روشنی بیشتری داشته باشد
تا مخاطب از آن سود برده و آگاهی جدیدی به دست آورد.
چنانچه در تعریف گفتیم، قوانین منطق علاوه بر اینکه ابزار
تلقی میشوند، کلیت و شمول نیز دارند. و از آن رو که بیانگر قانونی
عقلیاند، هیچگاه قابل استثنا نیستند.
3ـ تنها به کار بردن صحیح و دقیق
قواعد منطق، ذهن را در درست اندیشیدن یاری میدهد. یعنی ذهن در مقام تفکر
صحیح، هنگامی کامیاب خواهد بود که از قانون منطق تبعیت کند و گرنه صرف
دانستن قواعد و برف انبار کردن قوانین آن، موجب مصونیّت از خطای در تفکر
نخواهد شد. پس، پاسخ این شبهۀ معروف که "اگر منطق اندیشه را از خطا باز
میدارد، پس چرا منطقدانان خود از خطای در اندیشه مصون نیستند؟" نیز روشن
میشود، زیرا برای منطقی اندیشیدنْ، صرف دانستنِ منطق کافی نیست، بلکه به
کار بستن آن نیز لازم است.
موضوع منطق
بر اساس آنچه بیان شد، موضوع دانش منطق معلوم میشود. منطق از
اندیشۀ بشر سخن میگوید و به بررسی جریان تفکر میپردازد. جریان تفکر به
دو منظور تحقق مییابد:
1ـ سامان بخشیدن به معلومات پیشین، به گونهای که به "تعریف جدیدی" بیانجامد؛
2ـ تنظیم معلومات پیشین، به گونهای که "استدلالهای جدیدی" در ذهن شکل گیرد.
حال اگر انسانی در جریان اندیشه به بیراهه و خطا رود، بیشک
این کژروی فکری در یکی از دو زمینۀ فوق (تعریف و استدلال) اتفاق افتاده است
و چون منطق، رسالت خطاسنجی فکر را به عهده دارد، بنابراین باید راه و روش
مصون ماندن اندیشه را از خطا در دو عرصۀ "تعریف" و "استدلال" بیان کند. پس
میتوان گفت که موضوع منطق عبارت است از:
الف) تعریف یا به عبارت دقیقتر روش تعریف؛ ب) استدلال یا به عبارت دقیقتر روش استدلال. چکیده :
1- انسان ذاتاً موجودى متفکر است.
2ـ گاه انسان در جریان تلاش فکری خود، خطا میکند.
3ـ راز احتیاج انسان به منطق، یافتن روشى براى جلوگیرى از خطا در اندیشه است.
4ـ منطق علمى آلى است دربردارندۀ مجموعه قواعد کلى که به کار بردن دقیق و درست آنها، ذهن را از خطاى در اندیشه باز مىدارد.
5ـ دانشهاى بشرى به ابزارى (مقدِّمى) و استقلالى (اَصالى) تقسیم مىشوند.
6ـ براى منطقى اندیشیدن، دانستن علم منطق کافى نیست، بلکه به کار بستن قوانین آن و ممارست نیز لازم است.
7ـ موضوع منطق عبارت است از:
الف) تعریف یا به تعبیر دقیقتر روش تعریف؛
ب) استدلال یا به تعبیر دقیقتر روش استدلال
منطق صورت و ماده
گفتیم که انسان ذاتاً موجودى متفکر است. اما براى کشف مجهول از طریق فکر حداقل دو شرط اساسى وجود دارد:
الف) انتخاب معلومات مناسب و صحیح؛
ب) تنظیم و صورتبندى درست آنها.
فقدان هر یک از این شروط، مانع رسیدن به حقیقت است. بنابراین زمانی که ذهن فکر مىکند، ممکن است صحیح عمل کند و ممکن است دچار خطا شود. منشأ خطاى اندیشه، نبودِ یکى از دو شرط فوق است، زیرا تفکر در عالم ذهن مانند یک ساختمان است؛ یک ساختمان وقتى کامل است که هم مصالح و مواد تشکیل دهندۀ آن بىعیب باشد و هم معمارى آن بر اساس اصول صحیح ساختمانى باشد. با نبود یکى از این دو شرط نمىتوان بدان ساختمان اطمینان کرد، مثلاً اگر گفتیم که "سقراط انسان است. هر انسانى ستمگر است. بنابراین سقراط ستمگر است." این استدلال اگرچه از نظر شکل و صورت صحیح است، اما از نظر ماده و مصالح فاسد است، زیرا آنجا که مىگوییم "هر انسانى ستمگر است". این سخن درست نیست. حال اگر بگوییم: "همۀ مردان انسان هستند. همۀ زنان انسان هستند. بنابراین همۀ مردان زن هستند." ماده و مصالح استدلال صحیح است، ولى صورت و نظام آن نادرست است و همین امر موجب غلط بودن نتیجه خواهد بود. اینکه چرا صورت و شکل استدلال نادرست است، در درس چهاردهم در باب قیاس روشن خواهد شد.
حال که پذیرفتیم که منطق عهدهدار خطاسنجى اندیشه است، بنابراین باید بتواند قواعد عام اندیشه در هر دو نوع از خطا را هم بیان کند. آن بخشى از منطق که متکفّل خطاسنجى در قلمرو صورت فکر ـ چه در عرصۀ تعریف و چه در محدودۀ استدلال ـ است، منطق صورى و آن بخش از منطق که عهدهدار سنجش خطا در مادۀ فکر است، منطق مادى نامیده مىشود.
منطق صورى به نامهاى منطق نظرى، منطق کلاسیک، منطق عمومى، منطق ارسطویى و منطق قدیم نیز نامگذاری شده است.
منطق مادى نیز امروزه به نامهاى منطق عملى (إعمالى)، منطق اختصاصى، متدلوژى علوم (شناخت روشهاى علوم) و فلسفۀ علمى نیز خوانده مىشود.
مباحث منطق
گفتیم که علم منطق به صورى و مادى تقسیم مىشود. حال باید دانست که مباحث منطق صورى و مادى را مىتوان به دو بخش تصورات و تصدیقات تقسیم کرد.
منطق صورى در بخش تصورات پس از طرح مطالب مقدماتى، از تعریف و اقسام و شرایط آن و در بخش تصدیقات نیز از استدلال و اقسام و شرایط آن سخن میگوید.
براى روشن شدن بحث فوق پاسخ دو سؤال ضرورى است: سؤال اول این است که تصور و تصدیق چیست؟ و دیگر اینکه چرا مباحث منطق به این دو بخش تقسیم مىشود؟
تصور و تصدیق
انسان در درون خود واقعیاتى چون درد، شادى و غم را احساس مىکند، اما پس از مدتى که آن رخدادِ درونى از بین رفت، صورتى از آن در ذهن او باقى مىماند. تحقق این امور در درون انسان و نیز صورتهاى آن، صفت و حالتى را براى او ایجاد مىکند که به آن "علم"، "ادراک" یا "آگاهى" گفته مىشود. بنابراین، انسان گاه به صورت اشیا علم دارد و گاه به حضور وجود آنها در درون خود علم پیدا میکند. در صورت نخست، علم را "حصولى" و در صورت دوم، آن را "حضورى" مىنامند. علم حصولى به نوبۀ خود به تصور و تصدیق تقسیم مىشود.
تصدیق عبارت است از ادراک مطابقت یا عدم مطابقت یک نسبت (جملۀ خبرى) با واقع، مانند: زمین کروى است، جیوه جامد نیست. البته چنین ادراکى مقتضى حکم و اذعان است.
تصور عبارت است از صورت پدیدآمده از اشیا در ذهن، به نحوى که اقتضاى حکم و اعتقادى را نداشته باشد، مانند: على، خورشید، ماه، آسمان زیبا، آیا حسن عالم است؟
پس از تقسیم علم حصولى به تصور و تصدیق، مؤلفان منطق در دورههاى متأخر این تقسیم را مبنا قرار داده و ابواب منطق را به دو بخش تصورات و تصدیقات تقسیم کردهاند. وجه چنین تقسیمى این است که جریان اندیشه در ذهن، گاه از طریق سامانبخشى چند تصور براى رسیدن به تصورى جدید و گاه از طریق تنظیم و ترتیب چند تصدیق براى رسیدن به تصدیقى جدید صورت مىگیرد، از این رو منطق صورى باید به عنوان ابزار و روشى براى خطاسنجى جریان تفکر در دو بخش تصورات و تصدیقات نقشى اساسى داشته باشد.
منطق و بحث الفاظ
علم منطق و احکام لفظ
چنانکه گفتیم، دانش منطق "روش صحیح جریان اندیشه" را بررسی میکند و به انسان میآموزد که معانی و مفاهیم ذهنی خود را به چه روشی ترتیب بخشد تا به تعریف یا استدلالی درست دست یابد. اما معانی و مفاهیم ذهنی به صورت عریان و بدون واسطه، نه خود سامان مییابند و نه قابل انتقال به دیگران هستند. با کمی دقت معلوم میشود که اساساً جریان تفکر، به معنای تلاش ذهن برای عبور از معلوم به سوی مجهول، چه برای رسیدن به تعریف و چه به منظور دستیابی به استدلال، نیازمند قالب و ظرفی است که چنین امکانی را برای انسان فراهم کند.
بشر در طول تاریخِ تکاملی حیاتِ خویش و در راستای رفع چنین
نیازی، لفظ و سپس زبان را اختراع کرد. زبان در حقیقت مجموعۀ منسجمی از
الفاظ حامل معانی است که هر لفظی نمایندۀ یک یا چند معنای ذهنی است. بین
لفظ و معنا ارتباط و پیوندی عمیق وجود دارد، اما گاهی ابهامهای لفظی و
کژتابیهای زبانی، منشأ انحراف فکری میشود. برای نمونه به مثالهای زیر دقت
کنید:
ـ در باز است. باز پرواز میکند. بنابراین در پرواز میکند.
ـ شیر حیوان است. حیوان پنج حرف است. بنابراین شیر پنج حرف دارد.
ـ این کتاب مختار من است. هر مختاری اراده دارد. بنابراین این کتاب اراده دارد.
ـ مرگ غایت زندگی است. غایت زندگی سعادت است. بنابراین مرگ سعادت است.
همانطور که ملاحظه کردید گاهی حالات الفاظ، معانی را نیز تحت
تأثیر قرار میدهند و باعث انحراف فکری میشوند. از این رو منطق به عنوان
روش صحیح اندیشه، وظیفه دارد تا جلوی اینگونه خطاها را نیز سدّ کند و
بدین منظور ناچار "احکام لفظ"، نیز در منطق مورد بررسی قرار میگیرد. احکام
لفظ دو دسته است:
1ـ احکام خاص که در زبانهای مختلف گوناگون است، مانند: احکام لغوی، صرفی و نحوی الفاظ؛
2ـ احکام عام که در تمامی زبانهای دنیا جاری است، مانند: حقیقت و مجاز.
منطقدان در مبحث الفاظ، از احکام عام زبانی بحث میکند.
دلالت و اقسام آن
اولین مسئلهای که در مبحث الفاظ طرح میشود، خاصیت حکایتگری و دلالت الفاظ است. دلالت عبارت است از حالت یک شیء به گونهای که وقتی ذهن به آن علم پیدا کرد، بلافاصله به امر دیگری نیز منتقل شود. به شیء نخست "دالّ" (راهنمایی کننده) و به شیء دوم "مَدلول" (راهنمایی شده) میگویند.
دلالت گاه حقیقی و گاه وضعی است. دلالت حقیقی نوعی از حکایتگری است که در متن واقع وجود دارد و ایجاد آن مبتنی بر قرارداد بشری نیست، مانند: دلالت دود بر وجود آتش. چنین دلالتی یا عقلی است که منشأ آن عقل است، یا دلالت طبعی است که عامل آن حالت طبیعی و روانی انسان است، مانند: دلالت تب بر وجود عفونت.
دلالت وضعی دلالتی است که رابطۀ حکایتگری در آن مبتنی بر قرارداد و اعتبار بشری است. این دلالت یا لفظی است، مانند: دلالت لفظ آن بر معنای آن، یا غیر لفظی است، مانند: دلالت علائم مخابرات بر معانی مخصوص.
اقسام دلالت وضعی لفظی
دلالت وضعی لفظی خود به یکی از سه صورت زیر است:
الف) دلالت مطابقی (قصد)
دلالت مطابقی به معنای دلالت لفظ بر تمام معنای خود است، مانند: دلالت "خانه" بر مجموعۀ محیط، اتاق و سایر قسمتهای آن.
ب) دلالت تضمّنی (حیطه)
دلالت تصمّنی به معنای دلالت لفظ بر جزء معنای خود هنگام دلالت آن بر تمام معنا است، مانند: دلالت لفظ "کتاب" بر خصوص جلد آن.
ج) دلالت التزامی (تطفّل)
دلالت التزامی به معنای دلالت لفظ بر لازم معنای خود هنگام دلالت مطابقی آن بر معنای ملزوم است، مانند: دلالت لفظ "بارندگی زیاد" بر "فراوانی نعمت". چنین دلالتی در صورتی وجود دارد که معنای مورد نظر عقلاً یا عرفاً به طور روشن و آشکار لازمۀ معنای اصلی و لغوی آن لفظ باشد به نحوی که نتوان آن دو را از یکدیگر جدا ساخت.
در هر یک از اقسام سهگانۀ دلالت (عقلی، طبعی و وضعی) عقل مدخلیت دارد؛ یعنی انسان بدون دخالت عقل از هیچ دالّی به مدلولش منتقل نمیشود. از طرفی در دلالت وضعی و طبعی، علاوه بر عقل، عامل دیگری به نام وضع یا طبع نیز دخالت دارد، در صورتی که در دلالت عقلی، عقل به تنهایی منشأ انتقال ذهنی است.
نظر به اینکه علت توجه منطقدان به بحث الفاظ، جلوگیری از خطاهایی است که گاه از این ناحیه در جریان اندیشه راه مییابد، بنابراین از میان اقسام مختلف دلالت، تنها دلالت وضعی لفظی در منطق محل بحث او است.
منطقدان پس از طرح گونههای مختلف دلالت لفظی به منظور توصیۀ روش درست استفاده از آن، به دو نتیجۀ مهم دست مییابد:
اولاً: بهکارگیری دلالت مطابقی و تضمّنی در گفت و شنودها و رسالههای علمی به جهت ارائۀ تعریف یا استدلال درست است.
ثانیاً: استفاده از دلالت التزامی اگرچه در محاورات و کاربردهای ادبی درست است، اما به کارگیری آن در علوم و دانشها برای تعریف یا استدلال درست، مورد تردید و مناقشه است.
مبحث الفاظ
اقسام لفظ
منطقیان لفظ را به سه اعتبار تقسیم کردهاند که در زیر به بررسی هر یک از این تقسیمات میپردازیم:
الف)
تقسیم لفظ به اعتبار مقایسه با معناى خودش: اگر یک لفظ را با معناى آن در
نظر بگیریم، یکى از صورتهاى پنجگانۀ مختص، مشترک، منقول، مرتجل یا حقیقت و
مجاز را خواهد داشت.
هدف منطقدانان از ذکر اقسام پنجگانۀ بیان این نکته است که
در تعریف و استدلال نباید از لفظ مشترک و مجاز جز با کمک قرینه استفاده
کرد. منقول و مرتجل نیز مادامى که ارتباط آنها با معناى اولیه کاملاً قطع
نشده است، نباید در استدلال و تعریف به کار گرفته شوند. بنابراین در
اسلوبهاى علمى و مطالب استدلالى بهتر است همواره از الفاظى استفاده شود که
معناى واحدى دارند.
ب) تقسیم لفظ در مقایسه با لفظ دیگر: هنگامی که دو یا چند لفظ با یکدیگر مقایسه شوند، یکى از دو صورت را خواهند داشت:
1ـ ترادف: ترادف در صورتى است که همۀ الفاظ داراى یک معنا باشند، مانند: انسان و بشر.
2ـ تباین: تباین نیز در صورتى است که هر لفظی داراى معانى جداگانهاى باشد، مانند: انسان و سنگ.
هدف منطقدانان از تقسیم فوق بیان این نکته است که استفاده از
الفاظ مترادف در تعریف و استدلال نادرست است. مثلاً کسى در مقام استدلال
بگوید: چون هر بشرى انسان است، هر انسانى متفکر است، بنابراین هر بشرى
متفکر است و یا اینکه در مقام تعریف بگوید: انسان همان بشر است.
ج)
تقسیم لفظ ـ با قطع نظر از اینکه واحد باشد یا متعدد ـ به مفرد و مرکب: این
اقسام نیز به نوبۀ خود به قسمتهاى دیگرى تقسیم مىشود، اما از آنجا که
توضیح اقسام مفرد و مرکب به طور مستقیم به قلمرو تصدیقات مربوط مىشود، لذا
در بخش تصدیقات به آن خواهیم پرداخت
مفهوم
پیش از این بیان کردیم که یکى از رسالتهاى خطیر منطقدانان، ارائۀ روش درست تعریف است. همچنین گفتیم که برای رسیدن به این هدف باید از بحث لفظ و احکام آن گذر کرد، زیرا براى تعریف و شناخت مجهول، باید از مفاهیم بهره جست و چنین بهرهاى نیازمند قالب و ظرفى به نام "لفظ" است.
حال سئوال این است که اگر لفظْ، قالبى براى معنا و مفهوم است، خود معنا و مفهوم چیست؟ چگونه مىتوان از مفهومی که در قالب لفظ است، به طور صحیحی براى ارائۀ تعریف استفاده کرد؟
پاسخ این است که مفهوم به لحاظ ادبى، اسم مفعول است و مراد از آن، هر صورتى است که در ذهن وجود دارد مانند آینه نشاندهندۀ یک حقیقت است. خواه تحقق این صورت در ذهن به سبب لفظ، یا با مشاهدۀ وجود خارجى شىء یا به هر روش دیگر باشد. هنگامى که در ذهن ما صورتى از شکوفه، باران، خورشید، ماه، آب و ...، چه به واسطۀ الفاظ آنها و چه توسط مشاهدۀ وجود خارجى آنها، نقش مىبندد، در واقع ادراکى در ذهن شکل مىگیرد که به آن "مفهوم" مىگوییم.
مصداق
مصداق عبارت از آن چیزی است که مفهوم بر آن صدق مىکند، مثلاً محمد و على مصداقِ مفهوم انسان هستند. به عبارتى، لفظْ، حاکى از مفهوم و مفهومْ، حاکى از مصداق است.
باید دانست که مصداق یک مفهوم، گاه حقیقتى خارج از ذهن است، به عنوان نمونه مصادیق مفهوم انسان، مانند محمد و على در خارج ذهن متحققاند گاهى هم افراد آن، مانند مفهوم کلى، تصور و تصدیق، در ظرف ذهن تحقق دارند و هیچگونه وجودى در خارج ندارند، مانند: مفاهیم شریک البارى و دریاى جیوه.
مفهوم کلى و مفهوم جزئى
مطابق نظر مشهور، مفهوم یا تصور بر دو نوع مفهوم جزئی و مفهوم کلی تقسیم میشود.
الف) مفهوم جزئى
مفهوم جزئی مفهومى است که تنها بر یک مصداقْ قابل صدق است، مانند: قرآن، على، کعبه، ایران و مشهد.
ب) مفهوم کلى
مفهوم کلی مفهومى است که بر بیش از یک مصداقْ قابل صدق است، مانند: انسان، واجب الوجود، اقیانوس، عدد و شریک البارى.
بر اساس این نظریه مىتوان گفت که اولاً ملاک کلى و جزئى بودنِ یک مفهوم به ترتیب "قابلیت صدق" و "عدم قابلیت صدق" بر مصادیق متعدد است و تحقق یا عدم تحقق مصداق خارجى و محدود یا بىشمار بودنِ آن، دخلى در کلیت و جزئیت مفهوم ندارد.
با توجه به تقسیم مفهوم به کلى و جزئى، مىتوان لفظى را که دال بر معناى جزئى است "لفظ جزئى" و لفظى را که دال بر معناى کلى است، "لفظ کلى" نامید. در این صورت، تقسیم الفاظ به جزئى و کلى از قبیل نامگذارى دالّ به مدلول خواهد بود.
ثانیاً باید توجه داشت که مفهوم افعالى مانند: "توبه مىکند" و "انقلاب خواهد کرد"، نیز از مفاهیم کلى است؛ زیرا این مفاهیم نیز قابل صدق بر مصادیق متعدد است. پس ویژگى "کلى بودن" هم در مدلول برخى از اسما و هم در مدلول افعال یافت مىشود.
روشن است که در منطق، تنها از مفاهیم کلى بحث مىشود؛ چرا که تلاشهاى فکرى دانشمندانِ علوم، جملگى براى دست یافتن به قوانین کلى است، مثلاً موضوع علم شیمى، یک مصداق از عنصرى که به طور مشخص و معین در آزمایشگاه وجود دارد نیست، بلکه موضوع آن خواص کلی یک عنصر است. بنابراین منطق، به عنوان "روشى" که نقش خادم علوم را ایفا مىکند، باید به چند و چون مفاهیم کلى و چگونگى مصون ماندن اندیشه از خطا در جریان کشف مجهولات و قوانین کلى، بپردازد.
جزئى حقیقى و جزئى اضافى
اصطلاح جزئى نزد اکثر منطقدانان به دو معنا به کار مىرود:
الف) جزئى حقیقى
جزئی حقیقی مفهومى است که بر بیش از یک فرد قابل انطباق نیست، مانند: مکه.
ب) جزئى اضافى
جزئی اضافی مفهومى است که به لحاظ تعداد
افراد قابل صدق بر آن در مقایسه با مفهوم دیگر، محدودتر است، چه این مفهوم
فقط بر یک فرد قابل انطباق باشد و چه بر بیش از یک فرد، مثلاً اگر دو مفهوم
کلى انسان و حیوان را در نظر بگیریم، مىبینیم که مفهوم حیوان شامل افرادى
بیش از مصادیق انسان مىشود. پس مفهوم انسان در مقایسه با مفهوم حیوان،
جزئى اضافى است
نسبتهاى چهارگانۀ بین دو مفهوم کلى
اگر دو مفهوم کلى را از جهت مصادیق و افراد با یکدیگر بسنجیم، یکى از چهار صورت زیر را خواهند داشت:
الف) تساوى
اگر
دو کلى در همۀ مصادیق مشترک باشند، به گونهاى که تمام افراد یک کلى،
مصداقى براى کلى دیگر و بالعکس باشد، نسبت بین آن دو مفهوم، تساوى است،
مانند:
ب) تباین
اگر دو کلى در هیچ مصداقى مشترک نباشند، بین آن دو مفهوم نسبت تباین برقرار است، مانند: زوج و فرد.
ج) عموم و خصوص مطلق
اگر تمام افراد یک کلى، مصداقى براى
کلى دیگر باشند، ولى افراد مفهومِ کلى دیگر فراتر باشند، نسبت بین این دو
مفهومِ کلى، عموم و خصوص مطلق است، مانند: آهن و فلز.
د) عموم و خصوص من وجه
اگر دو کلى در افرادى مشترک و در مصادیقى غیر مشترک باشند، نسبت بین آنها عموم و خصوص منوجه است، مانند: لباس و سفید.
توجه: بین دو مفهوم کلى تنها یکى از چهار نسبت فوق وجود
دارد و فرض نسبت پنجم بین آن دو، مثل این فرض که یک کلى، شامل هیچیک از
افراد دیگرى نباشد، ولى کلى دیگر شامل تمام یا بعضى از افراد آن باشند،
ممکن نیست
روش درست تعریف
اساسیترین سؤال در بخش منطق تصورات، این است که روش درست تعریف کدام است؟ برای دستیابی به روش درست تعریف، ابتدا باید مقدماتی را بیان کرد. این مقدمه عبارت از بیان اهدافی است که از تعریف درست در نظر داریم. در زیر به مهمترین اهداف تعریف اشاره میکنیم.
غرض از تعریف
تعریف دو هدف اساسى دارد:
1ـ ارائۀ تصورى واضح و صحیح از معرَّف؛
2ـ جداکردن معرَّف از غیر آن به صورت تام و کامل.
تعریف صحیح، باید این دو هدف، یا حداقل هدف دوم را تأمین کند. از این رو، رعایت ضوابط و قواعد زیر الزامى است. این قوانین، که جملگى در مقام بیان شیوۀ درست تعریف است، صرفاً جنبه صورى و قالبى دارد.
قواعد و ضوابط منطقى تعریف
منطقیون شرایطی را براى تعریف مفید ذکر کردهاند که رعایت آنها براى تأمین هدف تعریف ضرورى است. این شرایط به شرح زیر است:
1ـ
تعریف باید جامع و مانع باشد؛ یعنى، به گونهاى باشد که همۀ افراد معرَّف
را شامل شود (جامع بودن) و هیچ فرد بیگانه با معرَّف را نیز شامل نشود
(مانع بودن).
براى جامع و مانع بودن تعریف، باید نسبت دو مفهوم معرِّف و
معرَّف، به لحاظ مصداق، تساوى باشد، به این معنى که هر چه مصداق معرِّف
است، مصداقِ معرَّف هم باشد و برعکس.
2ـ تعریف باید از نظر مفهوم نزد مخاطب، روشنتر از معرَّف باشد. از مهمترین لغزشگاههاى اندیشه در مقام تعریف، ارائه تعریفهاى گنگ و مبهم است.
برخى از عوامل ابهام در یک تعریف عبارتاند از:
الف) تعریف به مفهومى که از نظر وضوح و روشنى مساوى معرَّف است؛ مثلاً، اگر در تعریف مفهومِ "فرزند" بگوییم: «آنکه از مادر متولّد مىشود»، تعریف درستى ارائه نکردهایم، چرا که مفهوم مادر براى کسى که معناى فرزند را نمىداند، همانقدر گنگ است که مفهوم فرزند برایش مبهم است. از طرف دیگر شخصى که معناى مادر را بداند، حتماً مفهوم فرزند را نیز مىداند و نیازی به تعریف ندارد.
ب) تعریف با مفهومى مبهمتر از معرَّف؛ مثلاً در تعریف آتش بگوییم: «جوهرى است شبیه به نفس»، این تعریف، تعریفِ به اخفى خواهد بود؛ زیرا معناى نفس که در تعریف مذکور به کار رفته، برای شنونده از معناى آتش ناشناختهتر است.
ج) به کار بردن مفاهیم غیردقیق که قابلیت تفسیرهاى متعدد دارد؛ مانند تعریف غزل به شعرى کوتاه؛ چرا که کوتاه، امرى نسبى است و از نظر منطق نمىتواند در تعریف یک امر غیر نسبى ذکر شود.
د) به کار بردن الفاظ مهمل که معناى محصّلى ندارد.
ه) استفاده از الفاظ مشترک، اعم از مشترک لفظى، استعاره، مجاز و کنایه، بدون قرینۀ وافى در مورد معناى موردنظر.
و) به کارگیرى الفاظ پیچیده و مهجور؛ مانند، تعریف جسم به اُسطُقسّى داراى ابعادِ سهگانه.
3ـ تعریف باید از نظر مفهوم با معرَّف مغایر باشد؛ یعنی، در تعریف نباید اختلاف معرَّف و معرِّف تنها تفاوت لفظى باشد و از نظر مفهوم عین یکدیگر باشند؛ مثلاً اگر در تعریف "انسان" بگوییم: "بشر است"، این یک تعریف حقیقى منطقى نیست، بلکه تنها، تعریفى لفظى و لغوى بوده که مربوط به "علم لغت" است.
4ـ تعریف باید دَورى نباشد. تعریف دورى عبارت از تعریفى است که اولاً، در آن معرِّف، خود احتیاج به تعریف دارد، ثانیاً، در تعریف معرِّف از معرَّف استفاده مىشود. دور به دو صورت قابل تصویر است: نخست به صورت صریح و بدون واسطه (دور مصرّح) و دیگرى به صورت غیرصریح و با واسطه (دور مضمر). دور مصرّح، مانند این است که در تعریف "جسم" گفته شود: «جوهرى که داراى ابعاد سهگانه است» و ابعاد سهگانه را به امتداد جوهر جسمانى تعریف کنند. یعنى فهم حقیقت جسم بر فهم حقیقت ابعاد سهگانه و فهم ابعاد سهگانه بر فهم معنا و حقیقت جسم توقف داشته باشد. لازمۀ چنین تعریفى آن است که مفهوم جسم، قبل از اینکه معلوم شود، معلوم باشد و البته این امرى نادرست است. دور مضمر مثل این است که در تعریف "روز" گفته شود: «زمانى که شب نیست» و در تعریف "شب" گفته شود: «زمانى که خورشید نمىتابد» و در تعریف "خورشید" گفته شود: «ستارهاى که در روز مىتابد».
آشنایی با کلیات خمسه (کلید فهم دستگاه منطق)
برای دستیابی به تعریفی درست که در چارچوب قواعد و ضوابط
منطقی باشد، به الگو و مدل عینی نیاز داریم. تا با قرار گرفتن تعریف در آن
الگو، تمام شرایط برای ارائۀ تعریفی درست، رعایت شود. الگویی که همۀ مطالب و
آموزههای منطقی و همۀ نسخههای منطقی با هم در آن جمع است.
منطقی این الگو و دستگاه عینی را به ما ارائه میدهد.
منطقی معتقد است که برای دستیابی به تعریف درست، تعریف، باید در دستگاه حد و رسم باشد.
یعنی تعریف یا به حد باشد و یا به رسم و رسم و حد نیز یا تام و یا ناقص هستند. و هر یک به شیوۀ زیر تأمین میشوند:
حد تام جنس قریب + فصل قریب
حد ناقص از جنس بعید + فصل قریب
یا فقط از فصل قریبرسم تام از جنس قریب + عرضی خاص
رسم ناقص از جنس بعید + عرضی خاص
یا فقط از عرضی خاصهمانطور که ملاحظه میکنید، دستگاه و الگویی که توسط منطقیان برای روش درست تعریف، ترسیم شده است، برای ما قابل فهم نیست. مفاهیمی چون، حد، رسم، تام، ناقص و ... برای ما شناختهشده نیستند.
بنابراین لذا منطقیان فصلی به نام «ایساغوجی» یا کلیات خمسه را به منطق اضافه کردند که در واقع به منزلۀ کلید فهم دستگاه عینی منطق برای تعریف درست، است. این بحث اوّلین بار توسط شخصی به نام فرفوریوس به منطق تصورات (تعریف) افزوده شد.
کلیات خمسه
پیشتر بیان شد که موضوع منطق عبارت است از روش تعریف و روش استدلال. همچنین گفته شد که براى تعریف و شناختن یک مفهوم، باید از مفاهیم کلى موجود در ذهن بهره جست.
هر مفهوم کلى در مقام تعریفِ یک تصور مجهول، به منظور تبدیل آن به یک تصور معلوم، هنگامى که نسبت به افراد و مصادیق آن ملاحظه مىشود، یا وصفى بیرون از حقیقت فرد است و یا بیرون از حقیقت آن فرد نیست، به گونهاى که تمام حقیقت افراد خود و یا جزء حقیقت آنها است. در صورت نخست، کلى عرضى و در صورت دوم، کلى ذاتى است.
کلى ذاتى و کلى عرضى
کلى ذاتى، مفهومى است که از حقیقت افراد و مصادیق خود باشد و کلى عرضى مفهومى است که خارج از حقیقت افراد و مصادیق خود باشد.
همانطور که ملاحظه مىکنید، در تعریف فوق، اصطلاح "حقیقت" به کار رفته است که آشنایى با آن در فهم ذاتى و عرضى اهمیت دارد.
وقتى سؤال مىشود: آیا در این باغ میوه هست؟ سؤال، از وجود و هستى است ولى اگر بپرسند: میوۀ این باغ چیست؟ این سؤال، از چیستى است. که با جواب به این سؤال، (مثلاً سیب یا پرتقال ...) چیستى، حقیقت و یا ماهیت میوۀ باغ بیان مىشود. پس حقیقت و ماهیت عبارت است از مفهومى که در جواب "چیست؟" یا "ما هو؟" مىآید.
با توجه به این توضیح، روشن مىشود که در کلى ذاتى، ماهیت افراد همواره قائم و وابسته به آن است مانند کلى انسان یا حیوان و ناطق نسبت به على که مصداق و فرد آن است. اما در کلى عرضى، ماهیت افراد قائم و وابسته به آن نیست مانند کلى راهرونده و شاعر نسبت به على که مصداق و فرد آن است.
تمیز کلى ذاتى از کلى عرضى در شناخت کلیات خمسه و روش درست تعریف، ضرورى است زیرا، دانشمندان مىکوشند تا امور را حتىالمقدور به ذاتیات آنها تعریف کنند و نه به عرضیات.
کلیات و اقسام آن
اقسام کلی ذاتی و کلی عرضی
گفتیم که مفهوم کلی در مقابل حقیقت افراد خود دو حالت دارد: یا خارج از حقیقت آنهاست (کلی عرضی)، یا خارج از حقیقت آنها نیست (کلی ذاتی). آنچه خارج از حقیقت شیء است، یا متعلق و منحصر به یک حقیقت است (عرضی خاص یا خاصه)، یا متعلق و منحصر به یک حقیقت نیست (عرضی عام). اما آنچه خارج از حقیقت شیء نیست، نیز دو حالت دارد: یا تمام حقیقت آن است (نوع)، یا جزء حقیقت آن است که در این صورت، یا بین تمام افرادی که حقیقت یکسانی ندارند، مشترک است (جنس)، یا به افرادی که حقیقت یکسانی دارند، مختص است (فصل).
بنا بر آنچه گذشت، اقسام مفهوم کلی پنج قسم است که به صورت زیر تعریف میشود:
الف) نوع
نوع مفهومی کلی است که بیانگر تمام ذات یا حقیقت شیء است، برای مثال وقتی میگوییم که "این شیء طلا است." یا "آن حیوان اسب است."، طلا تمام حقیقت شیءِ نخست و اسب تمام حقیقت شیءِ دوم را بیان میکند. بنابراین هر کدام از دو مفهوم کلی طلا و اسب، نوع است.
تعریف کاربردی: نوع، مفهومی کلی است که در پاسخ به سؤال از چیستی افراد متحد الحقیقه ذکر میشود. بر اساس این تعریف، هرگاه از چیستی (ماهیت) افرادی که حقیقت آنها یکی است، پرسش شود، پاسخ این پرسش، نوع خواهد بود، مثلاً اگر سؤال شود که "علی، حسن و حسین چه هستند؟" باید گفت: "انسان". بنابراین کلیِ انسان، نوع شمرده میشود.
ب) جنس
جنس مفهومی کلی است که بیانگر بخشی از حقیقت شیء و اعم از آن است، مانند: مفهومِ کلی حیوان نسبت به انسان و شتر.
تعریف
کاربردی: جنس، مفهومی کلی است که در پاسخ از چیستی افراد مختلف الحقیقه
ذکر میشود، مثلاً اگر از چیستی (ماهیت) مجموعهای، که شامل یک چوپان، یک
گله گوسفند و یک سگ است، سؤال شود، چون افراد مورد سؤال دارای حقایق مختلف و
متفاوتاند، لذا پاسخ واحدی که بیانکنندۀ حقیقت کامل همۀ این افراد باشد،
وجود ندارد، بنابراین پاسخ متناسب به ناچار باید پاسخی باشد که فقط بخشی
از چیستی، یعنی حقیقت مشترک آنها را بیان کند. لذا در پاسخ به این سؤال
باید کلی "حیوان"، که جنس و بیانکنندۀ حقیقت مشترک آنها است، ذکر شود.
ج) فصل
فصل کلی ذاتی است که یک نوع را از سایر انواع داخل در یک جنس
متمایز میکند، مانند ناطق که در جنس حیوان موجب تمیز انسان از سایر انواع
حیوان است.
تعریف کاربردی: فصل، مفهومی کلی است که ممیز ذاتی شیء و
مساوی با آن است. اگرچه خود به تنهایی در پاسخ از چیستی واقع نمیشود، اما
هنگامی که شخص علم به جنس دارد و به دنبال جزء مختص به ماهیت میگردد، در
طریق پاسخ آن واقع میشود. مانند "ناطق" که در طریق سؤال از چیستی انسان و
در کنار جنس میآید: حیوان ناطق
د) عرضی خاص (خاصه)
عرضی خاص مفهومی کلی است که خارج از حقیقت شیء و در عین حال مختص به آن است، مانند: ضاحک نسبت به انسان.
تعریف
کاربردی: مفهومی کلی است که به نوع یا جنس اختصاص دارد و نسبت به آن، یا
مساوی یا اخص است، مانند: ضاحک و شاعر نسبت به انسان. بنابراین اگر دربارۀ
امتیازی از امتیازات عرضی انسان سؤالی پرسیده شود، در پاسخ آن از اعراض
خاصه استفاده میشود. چنین پرسشی غالباً هنگامی است که سؤالکننده نوعی
آشنایی کلی و قبلی در مورد انسان دارد. مثلاً میداند که "انسان حیوان
است"، اما چون دست او از شناخت فصل آن کوتاه است و علاوه بر دانستن جنس،
میخواهد بداند که انسان در بین حیوانات دیگر چه صفت عرضی مخصوص به خود
دارد، لذا از اعراض او سؤال میکند. در پاسخ پرسشهایی از این دست از اعراض
خاصی مانند ضاحک، شاعر و ... استفاده میشود.
ﻫ) عرضی عام
عرضی عام مفهومی کلی است که از حقیقت شیء خارج است و در عین حال مختص به افراد آن نیست، مانند: راهرونده نسبت به انسان.
تعریف
کاربردی: هرگاه از عوارض مشترک چند فرد یا چند نوع، که دارای حقایق مختلف و
متفاوتاند، سؤال شود. پاسخ این سؤال عرضی عام است. مثلاً اگر پرسیده شود
که "صفت عرضی مشترک بین انسان و اسب چیست؟" در پاسخ آن "راهرونده" که عرضی
عام است، میآید.
سلسلۀ ترتّب کلیات و تقسیمات دیگر آن
سلسله ترتّب کلیات
پیشتر دانستیم که بحثهای مربوط به مفهوم کلی، مجموعه مطالبی است که در مقدمۀ بحث تعریف، طرح میشوند. در این درس با مراتب و اقسامی که هر یک از کلیات پنجگانه دارند، آشنا میشویم تا در مباحث مربوط به تعریف و توصیههای منطقی در روشهای درست آن، دچار اشکال نشویم. وقتی چند مفهوم کلی را با یکدیگر مقایسه میکنیم، متوجه میشویم که به اعتبار شمول افراد، میزان شمول آنها متفاوت میشود. بعضی از آنها نسبت به بعضی دیگر، از وسعت و شمول بیشتری برخوردارند؛ مثلاً حیوان از انسان، جسم از جسم نامی و جوهر از جسم، وسیعتر است.
بنابراین، کلیات را میتوان به اعتبار میزان شمول آنها به گونهای مرتب ساخت که هر کلی نسبت به کلی قبلی، از شمول مصداقهای بیشتری برخوردار باشد. مثلاً به مجموعه کلیات زیر توجه کنید:
جوهر، جسم، جسم نامی، حیوان، انسان.
سلسله مفاهیم فوق را میتوان به دو صورت لحاظ کرد: یکی سیر صعودی، که از محدودترین کلی شروع شود و به عامترین آنها خاتمه یابد و دیگری سیر نزولی، که از عامترین کلی آغاز شود و به محدودترین آن بیانجامد. ترتیب نخست، سلسلۀ اجناس و ترتیب دوم، سلسلۀ انواع را به وجود خواهد آورد
سلسله مراتب اجناس
اگر مجموعهای از کلیات را بر اساس جنس آنها مرتب کنیم به نحوی که سلسلهای تشکیل دهند که از شمول کمتر به سوی وسعت بیشتر پیش رود، در این سلسله که به آن «سلسلۀ اجناس» گفته میشود، به وسیعترین جنس، که در پایان سلسلۀ تصاعدی قرار میگیرد و تحت جنسی دیگر مندرج نیست، جنس الاجناس یا جنس عالی و به محدودترین جنس که در آغاز مجموعه واقع شده است، «جنس سافل» میگویند. اجناسی که بین جنس عالی و جنس سافل قرار دارند، «جنس متوسط» نامیده میشوند.
بنابراین، در مجموعۀ مفاهیم انسان، حیوان، جسم، نامی، جسم و جوهر حیوان، جنس سافل، جوهر جنس الاجناس یا جنس عالی، جسم نامی و جسم نیز، جنس متوسط خواهند بود.
منطقدان بنا بر یک اعتبار، جنس را به قریب و بعید تقسیم میکند، چرا که برای هر یک از انواع سلسله، دو قسم جنس میتوان تصور کرد، نخست جنسی که بلافاصله بعد از یک کلی مفروض قرار دارد و به آن «جنس قریب» گفته میشود؛ مانند حیوان، که بلافاصله در فوق کلی انسان قرار دارد و قسم دوم، جنسی که با یک یا چند واسطه در فوق کلی دیگر واقع شده است و به آن «جنس بعید» گفته میشود؛ مانند جسم نامی نسبت به انسان. با توجه به آنچه بیان شد میتوان نتیجه گرفت که جوهر برای جسم، جنس قریب و در همان حال برای جسم نامی، جنس بعید است.
سلسله مراتب انواع
قبل از بیان سلسلۀ انواع، ابتدا باید دانست که «نوع» در منطق به دو معنا به کار میرود:
الف) نوع حقیقی، همان معنایی است که در تعریف کلیات خمسه گفته شد.
ب) نوع اضافی، که هر کلی ذاتی است که تحت جنسی مندرج باشد.
پس در این سلسله «انسان حیوان جسم نامی جسم جوهر»، مفاهیم انسان و حیوان، جسم نامی و جسم، «نوع اضافی» نامیده میشود.
با توجه به تعریف فوق، دو نکته به دست میآید:
1ـ نوع حقیقی نیز میتواند در مقایسه با جنس بالاتر، نوع اضافی خوانده شود.
2ـ وسیعترین مفهوم در یک سلسله، هرگز متصف به نوع اضافی نخواهد شد.
اگر مجموعۀ مفاهیم کلی را در یک سلسله قرار دهیم به نحوی که عامترین آن در صدر و خاصترین آن در پایین سلسله قرار گیرد، محدودترین نوع را، «نوع الانواع» یا «نوع سافل» و عامترین نوع را، «نوع عالی» و به انواعی که بین این دو قرار میگیرند، «نوع متوسط» میگویند. بنابراین در سلسلۀ مفاهیمی که ذکر شد، جسم، «نوع عالی» و انسان، «نوع سافل» یا «نوع الانواع» و جسم نامی و حیوان، «نوع متوسط» خوانده میشود.
نکتهای که باید به آن دقت کرد، این است که هرچند پایینتر از نوع حقیقی یا نوع سافل یا نوع الانواع نوع دیگری وجود ندارد اما، ممکن است پایینتر از آن، مفاهیمی کلی قرار بگیرد که اصطلاحاً به آن صنف میگویند. مثلاً «دانشپژوه» مفهومی کلی است که تحت نوع حقیقی «انسان» قرار میگیرد و به آن صنف گفته میشود. مانند ایرانی، مسلمان، خیاط، حیوان خزنده و جسم جامد که صنف هستند.
اقسام فصل، اقسام تعریف و قواعد آن
اقسام فصل
چنانکه قبلاً ملاحظه کردیم، فصل از اقسام کلى ذاتى است که یک نوع را از سایر انواع جدا مىکند. این ممیز ذاتى بر دو گونه است:
الف) فصل قریب، که موجب امتیاز نوع از انواع مشارک در جنس قریب است؛ مانند ناطق نسبت به انسان.
ب) فصل بعید، که نوع را از انواع مشارک در جنس بعید جدا مىکند؛ مانند حسّاس نسبت به انسان.
توضیح اینکه، جسم نامى (رشدکننده) براى انسان جنس بعید است. در این جنس، انواع دیگرى از قبیل اسب و درخت با انسان شرکت دارند. حسّاس موجب امتیاز انسان از درخت و سایر اجسام غیر حسّاس مىشود. پس حسّاس براى انسان فصل بعید است.
نسبت فصل با جنس و نوع
فصل، با هر یک از جنس و نوع نسبتى دارد. منطقیون براى بیان این نسبت، عبارت مشهورى دارند: «فصل مقوِّم نوع و مقسِّم جنس است.» در توضیح این جمله باید گفت: از آنجا که جنس و فصل تشکیلدهندۀ نوعاند، بدیهى است که اگر فصل وجود نداشته باشد، نوع هم نمىتواند تحقق پیدا کند. از این رو، مىگویند که فصل مقوِّم نوع است. یعنى چون کلى فصل به کلى جنس افزوده شود، کلى نوع قوام پیدا مىکند. از طرف دیگر، فصل موجب مىشود که یک جنس به چند نوع تقسیم شود؛ مثلاً ناطق، حیوان را به «حیوان ناطق» و «حیوان غیر ناطق» تقسیم مىکند. پس فصل، مقسِّم جنس هم است.اقسام تعریف
یک حقیقت را مىتوان به صورتهاى مختلف تعریف کرد؛ چرا که گاهى غرض از تعریف، علاوه بر جدا کردن، متمایز کردن شىء از سایر اشیا، بیان ذاتیات شىء است و گاهى هدف از آن، تنها جدا کردن و متمایز کردنِ شىء از سایر اشیا است. از آنجا که تعریف باید جامع و مانع باشد، لازم است که همواره در آن، فصل یا خاصّۀ شامله به کار رود. با این توضیح، اگر فصل به کار رود، «حد»ّ و اگر خاصّه به کار رود، «رسم» نامیده مىشود.
تعریف به حد، اساسىترین نوع تعریف است و غرض از آن بیان حقیقت شىء است. در تعریف به رسم، غرض اصلى امتیاز شىء از سایر اشیا است.
حد و رسم به لحاظ کمال تصور و نحوۀ شناختى که معرِّف در ذهن ایجاد مىکند، هر یک به تام و ناقص تقسیم مىشوند. بنابراین، اقسام تعریف عبارتاند از: «حدّ تام، حدّ ناقص، رسم تام، رسم ناقص.»
حدّ تام و حدّ ناقص
به تعریفى که در آن تمام اجزاى ذاتى معرَّف بیان شده است، «حد تام» و به تعریفى که در آن برخى از اجزاى ذاتى معرَّف بیان شده است، «حدّ ناقص» مىگویند.
به نظر منطقى، حدّ تام را میتوان به دو طریق ارائه کرد:
الف) جنس قریب و فصل قریب، مانند تعریف انسان به «حیوان ناطق».
ب) مجموعۀ سلسلۀ اجناس، (حدّ تام جنس قریب) و فصل قریب، مانند تعریف انسان به «جسم نامى حساس متحرّک بالارادۀ ناطق».
البته باید توجه داشت که ذکر جنس قریب ما را از اجناس بعید و فصلهاى بعید بىنیاز مىکند و بیان تفصیلى حد تام در جایى مطلوب است که به آن نیازى باشد.
حدّ ناقص را نیز میتوان به دو طریق بیان کرد:
الف) فصل قریب، مانند تعریف انسان به ناطق.
ب) جنس بعید و فصل قریب، مانند تعریف انسان به «جسم ناطق».
همانطور که ملاحظه مىشود در هر دو بیان، تنها به بخشى از ذاتیات انسان اشاره شده است و به همین دلیل، «حدّ ناقص» خوانده مىشود.
از آنچه دربارۀ حدّ تام و ناقص بیان شد مىتوان نتیجه گرفت که:
1ـ به طور کلّى، حدْ چه تام و چه ناقص، باید مشتمل بر فصل قریب باشد.
2ـ «حدّ تام» و «حدّ ناقص» در مقایسه با محدود (معرَّف) به لحاظ مصداق مساوىاند.
3ـ حد تام و حد ناقص هر دو در این جهت که محدود را از سایر اشیا ممتاز مىکنند، مشترکاند.
4ـ «حدّ تام» به لحاظ مفهومى، مساوى با محدود است ولى، «حدّ ناقص» تساوى مفهومى با محدود ندارد.
5ـ
«حدّ تام» به دلیل اینکه اولاً، دال بر تمام حقیقت شىء است و ثانیاً،
ممیز ذاتى شىء را بیان مىکند، کاملترین تعریف است و به همین دلیل «حدّ
تام» نامیده مىشود.
رسم تام و رسم ناقص
تعریفى که علاوه بر «عرضى خاص» مشتمل بر «جنس قریب» نیز باشد،
«رسم تام» و تعریفى که مشتمل بر «جنس قریب» نیست و بیانگر «عرضى خاص»
باشد، «رسم ناقص» نامیده مىشود. رسم ناقص به دو صورت فراهم مىشود:
الف) خاصّه، مانند «ضاحک» در تعریف انسان.
ب) جنس بعید و خاصّه، مانند «جسم ضاحک» در تعریف انسان.
با توجّه به آنچه دربارۀ رسم تام و ناقص بیان شد مىتوان نتیجه گرفت که:
1ـ تعریف رسمى، چه تام باشد و چه ناقص، موجب تمایز عرضى شىء از غیر آن مىشود.
2ـ رسم، چه تام و چه ناقص، اگر چه با معرَّف خود تساوى مفهومى ندارد، ولى از جهت مصداق با معرَّف نسبتِ تساوى دارد.
توجه به این نکته شایان اهمیت است که همۀ اقسام تعریف در متمایز ساختن معرَّف از غیرِ خود مشترکاند
خطاهاى رایج در تعریف
فقدان هر یک از ضوابط منطقى در باب تعریف، موجب لغزش و خطا در تعریف خواهد بود.
برخى از خطاهاى رایج در تعریف عبارتاند از:
الف) خطاى «کنه و وجه»
این اشتباه هنگامى رخ مىدهد که هویت حقیقى یک شىء در بعدى از ابعاد آن خلاصه شود و چهرهاى از شىء با همۀ آن شىء معاوضه شود. مثل اینکه در تعریف تاریخ گفته شود: «تاریخ چیزى جز جولانگاه تحولات اقتصادى و تنازعات طبقاتى نیست.»
ب) خطاى «هستى به جاى چیستى»،
اگر در تعریف که اساساً متکفلِ بیانِ چیستى شىء است هستى آن ذکر شود، چنین خطایى رخ داده است. مثلاً در تعریف ماده گفته شود: «ماده واقعیت عینى است که خارج از ذهن تحقق دارد.»
ج) خطاى «این از آن، پس این همان»،
این خطا در جایى رخ مىدهد که در تعریف، شیئى را که از مبدأ یا مادهاى به وجود آمده است، بدون در نظر گرفتن هویت فعلى آن، عین مبدأ یا مادهاش معرفى کنند. مثلاً اگر کسى بر اساس فرضیۀ داروین بگوید که «انسان همان میمون بىمو است»، دچار مغالطۀ "این از آن، پس این همان" شده است، زیرا اگر فرضیۀ داروین درست باشد، انسان عین میمون نیست.
گونه هایى از رسم ناقص
گونه هایى از رسم ناقص
همانطور که بیان شد، تعریف رسمى در واقع شناسایى شىء است از طریق اوصاف عرضى، به نحوى که موجب تمایز شىء تعریفشده از امور دیگر شود و به همین دلیل مشتمل بر عرضى خاص است و نیز معلوم شد که رسم ناقص به دو صورت فراهم مىشود که یکى از راه بیان خاصّه و دیگرى از طریق ذکر جنس بعید و خاصّه است.
موارد زیر از مهمترین گونههاى رسم ناقص است که در آنها به ذکر خاصّه اکتفا شده است:
1ـ تعریف به مثال
گاهى تعریف صرفاً به منظور ارائۀ تصورى از شىء است، هرچند موجب تمایز دقیق ذاتى یا عرضى شىء از اغیار نشود. این تعریف از نظر منطقى اهمیتى ندارد ولى، از جهت تعلیمى براى تقریب مطلب به ذهن متعلّم مبتدى اهمیت دارد چون ذهن انسان مىتواند به سهولت از ذکر نمونه و مثال به شىء مورد نظر منتقل شود، مانند اینکه گفته شود: «جنس مثل حیوان و نوع مانند انسان است.» گاهى در این نوع تعریف از طریق ذکر مصادیق، ذهن متوجّه معرَّف مىشود، مانند اینکه در تعریف حیوان گفته شود: «مثل انسان، اسب، شتر و ....».
2ـ تعریف به اشباه و نظایر
در این مورد از طریق تشابه، ذهن از شبیه به شبیه منتقل مىشود مانند اینکه گفته شود: «علم مثل نور و جهل مانند ظلمت است».
از آنجایی که در تعریف به مثال و اشباه، مصداقها و وجوه تشابه مذکور، در نسبت با معرَّف امورى عرضىاند، به منزلۀ خاصّۀ آن خواهند بود. از همین رو، گونهاى از رسم ناقص به شمار مىآیند.
3ـ تعریف به متقابل
در آن به وسیلۀ امر مغایر با شىء، انتقال ذهنى انجام میشود، مانند: «موجود مجرّد، مخالف و متفاوت با موجود مادى است».
4ـ تعریف به خاصّۀ مرکبه
اگر در تعریفى چند کلّى عرضى که مجموع آنها به معرَّف اختصاص دارند به کار رود، تعریف به خاصّۀ مرکبه است. بنابراین، خاصّۀ مرکبه آن است که به وسیلۀ ترکیب و خاصّه محقق مىشود.
این تعریف مىتواند از ترکیب عرضى عام و عرضى خاص شىء تشکیل شود، مانند تعریف انسان به راستقامتِ ضاحک. و یا از ترکیب چند عرضى عامِ شىء فراهم شود، مشروط بر آنکه مفهومى که از ترکیب مفاهیم این اعراض به وجود مىآید به لحاظ مصداق، با معرَّف مساوى باشد مانند تعریف خفاش به پرندۀ زاینده که هر یک از دو مفهوم "پرنده" و "زاینده" به تنهایى به خفاش اختصاص ندارد اما، پرندۀ زاینده تنها به خفاش اختصاص دارد. فایدۀ این تعریف مانند تعریف به رسم، تمایز شىء از سایر اشیا است و در علوم تجربى کاربرد بسیار دارد.
5ـ تعریف به تقسیم
گاهى براى تعریف و تمیز معرَّف به جاى استفاده از جنس و فصل و ... تنها به ذکر تمام یا برخى از اقسام و اجزاى آن بسنده مىشود، مانند آنکه در تعریف آب به جاى اینکه بگوییم: «جوهرى است جسمانى و مایع که حیات موجود زنده به آن بستگى دارد.»، گفته شود: «مادهاى است که از یک اتم اکسیژن و دو اتم هیدروژن ترکیب یافته است.» به چنین تعریفى اصطلاحاً تعریف به تقسیم مىگویند.
به طور کلی، از آنجا که اقسام ذکرشده، عارض معرَّف مىشوند و به آن اختصاص دارند، نسبت به محدود، خاصّه است و از همین رو تعریف به تقسیم گونهاى از رسم ناقص به حساب مىآید، البته مشروط به اینکه تقسیم از ضوابط و قواعد درست منطقى برخوردار باشد.
آشنایی با تقسیم و ضوابط منطقى آن.
امّا تقسیم آنگاه تقسیم درستی است که از قواعد درستی برخوردار باشد .
قواعد تقسیم
1ـ فایده داشتن تقسیم
در هر تقسیمى باید ثمرهاى در جهت غرض مقسم
وجود داشته باشد. در غیر این صورت، تقسیم لغو و بیهوده خواهد بود مثلاً اگر
در منطق، اسم را به معرب و مبنى تقسیم کنند، کارى لغو انجام شده است، چرا
که این تقسیم براى تأمین هدف منطقى، بىفایده است.
2ـ تباین داشتن اقسام
در هر تقسیمى باید اقسام از حیث مصداق با یکدیگر مباین باشند و هیچیک در دیگرى تداخل نداشته باشند. مثلاً اگر حیوان به انسان و اسب و شاعر تقسیم شود، نادرست است، چون شاعر خود یکى از اقسام انسان به شمار مىرود و از حیث مصداق با آن تباینى ندارد.
3ـ ملاک داشتن تقسیم
هر تقسیمى باید داراى ملاکى ثابت براى تقسیم و جداسازى اقسام باشد. مثلاً اگر کتاب به فقه، فلسفه، کهنه، نو، خطى، چاپى و ... تقسیم شود، این تقسیم نادرست است، چرا که در این تقسیم، ملاک واحدى در نظر گرفته نشده است.
4ـ جامع و مانع بودن تقسیم
تقسیم باید جامع همۀ اقسام و مانع غیر اقسام باشد. بنابراین اگر کلمه به اسم، حرف، تام و ناقص تقسیم شود، نادرست خواهد بود. چرا که از سویى "فعل" ذکر نشده و از سوى دیگر، تام و ناقص که از اقسام کلاماند ذکر شده است. از این رو، تقسیم مذکور نه جامع است و نه مانع.
در اصطلاح منطقى به آنچه تقسیم مىشود، مَقْسَم و هر قسم را در مقایسه با قسم دیگر، قسیم مىگویند مثلاً در تقسیم کلمه به اسم و فعل و حرف، کلمه را مقسم، اسم و فعل و حرف را اقسام و هر یک از آنها را در مقایسه با دیگرى قسیم مىگویند.
انواع تقسیم
تقسیم به دو معنا به کار مىرود:
1ـ تجزیه یا تقسیم کل به اجزا (تقسیم طبیعى): مانند تقسیم آب به دو عنصر اکسیژن و هیدروژن.
2ـ
تقسیم کلى به جزئیات (تقسیم منطقى): مانند تقسیم کلمه به اسم و فعل و حرف.
براى تمیز کل از کلى و جزء از جزئى ملاکهاى متعددى بیان شدهاند از جمله
اینکه، کل و جزء بر یکدیگر قابل اطلاق نیستند ولى کلى و جزئى بر یکدیگر
اطلاق مىشوند. مثلاً نمىتوان گفت: «آب، اکسیژن و یا اکسیژن، آب است.» ولى
مىتوان گفت: «اسم، کلمه است و برخى از کلمهها، اسماند».
روشهاى تقسیم
براى تقسیم دو شیوه وجود دارد:
1ـ روش تفصیلى: در این روش در یک مرحله، تمام اقسام ذکر مىشوند مانند تقسیم کلمه به اسم و فعل و حرف.
2ـ
روش ثنایى (عقلى): در این روش، تقسیم مىتواند داراى مراحل متعدد باشد و
در هر مرحله دو قسم بیشتر ذکر نمىشود چرا که این دو قسم همواره نقیض
یکدیگرند مانند تقسیم کلمه به صورتهای زیر:
کلمه دارای معنای مستقل است. در بردارندۀ زمان است. (فعل)
در بردارندۀ زمان نیست. (اسم)
دارای معنای مستقل نیست.(حرف)
مغالطه و انواع آن
مغالطه چیست ؟
به معنای به غلط انداختن دیگری از روی عمد، گاهی به قصد صحیح و برای مصلحت پسندیده ای صورت می گیرد؛ مانند امتحان و آزمایش میزان معرفت شخصی، که به آن «امتحان» گفته می شود؛ و مانند مغلوب ساختن کسی که باطل میگوید و بر آن اصرار می ورزد، که در این صورت «عناد» خوانده می شود. و گاهی نیز با اغراض سوء انجام می شود، مانند ریای به علم و معرفت و تظاهر به دانش دوستی، و مانند برتری جویی بر دیگران. سبب اصلی این ریاکاری و برتری جویی، آگاهی شخص از کمبود علمی خود است؛ و میخواهد به گونه ای این کمبود و نقصان را جبران کند. و چون خود را از جبران آن به نحو صحیح – یعنی تحصیل علم و معرفت حقیقی – ناتوان می یابد، به سوی تظاهر به اموری که به گمان وی نقصان او را برطرف می سازد، پناه می آورد.
او در این کار شبیه کسی است که می خواهد نقصان موقعیت اجتماعی خود را از راه تکبر و بزرگی کردن بپوشاند؛ و یا رذایل اخلاقی خود را با طعنه زدن به مردم و غیبت کردن دیگران پنهان دارد. و لذا این انسانی که در او عقدهٔ حقارت است، هنگام رویارویی با عالمان و دانشمندان به نیرنگ و مغالطه تمسک میجوید، تا در برابر مردم به صورت عالم توانایی ظاهر شود. در نتیجه او تلاش می کند قوانین و اصول مغالطه را فراگیرد، تا این ملکه برای وی حاصل آید، و بتواند به پیروزی دروغین دست یابد.
این انسان بیچاره نمیداند که پناه آوردن به ریا و تظاهر، همچون پناه آوردن به تکبر و عیب جویی از مردم، آشکارا نقصان نهان او را نشان می دهد، در همان هنگامی که او – با فریب خود – میخواهد آن نقصان را پنهان دارد، و کمال خود را بنماید.
فایده مغالطه چیست ؟
توسط شناخت مغالطه انسان میتواند خود را از اشتباه در استدلال نگه داشته، و از باطل حفظ کند؛ زیرا وقتی انسان مورد و موضع مغالطه را بشناسد، راه فرار از اشتباه و خطا را می شناسد. فایده دیگر آن این است که میتواند از خود در برابر مغالطه گران دفاع کند، و مورد خطا و اشتباه آنان را معلوم سازد. بنابراین، فایده ای که از آموختن مغالطه بدست می آید همچون بهره ای است که پزشک از آموختن سموم و خواص آن می برد. زیرا پزشک به این وسیله می تواند از آن سموم پرهیز کند، و دیگران را به دوری کردن از آن توصیه نماید، و کسی را که مسموم شده، مداوا کند.
اما مغالطه فایدهٔ دیگری نیز دارد. و آن اینکه انسان را قادر میسازد در برابر مغالطه گر، مغالطه کند، و بتواند در برابر چنین کسانی مقابله به مثل نماید. چنانکه در مثل آمده است: «سنگ، سنگ را میشکند» انسان سراپا غرق در مغالطه ها و خلافهاست. و لذا طالب حقیقت که در دریای معارف شنا می کند، نیاز فراوانی دارد که با شناخت اوهامی که مغالطه گران به هم بافته اند، کفهای گسترده بر روی آب را، که ته ماندهٔ اشتباهات پیشینیان است، کنار بزند.
موضوع مغالطه چیست ؟
موضوع مغالطه محدود به شیء خاصی نیست، بلکه همهٔ آنچه را شامل برهان و جدل می شود، میتواند در مغالطه نیز مورد بحث قرار گیرد. زمینه هایی که باعث می شود مغالطه شکل اساسی به خود بگیرد، «ضعف نیروی تشخیص و قصور ذهنی» است. این دو عامل کافی است تا شخص مستعد، مورد مغالطه واقع شود. به همین دلیل مغالطه گستره موضوعی فراوانی دارد.
انواع مغالطه:
هیاهو: تکرار و فرافکنی بجای استدلال. مثال:" آزادی حق همه است."
نقل: نقل قول به شکلی که مفهوم عوض شود.
تغییر موضع: اتفاقاً من هم همین را می گویم.
مردم: "همه مردم همین را می گویند" بجای استدلال.
مسموم کردن چاه: " فقط احمق ها با این حرف مخالفند" بجای استدلال.
پهلوان پنبه: ضعیف جلوه دادن استدلال طرف مخالف.
میانه روی:"فلانی می گوید 20 تومان طلبکاراست اما بدهکار می گوید 10 تومان. پس حقش 15 تومان است".
ایهام: از طریق الفاظ."عفو,لازم نیست اعدامش کنید"." عفو لازم نیست , اعدامش کنید!".
تامین: مصون ماندن از نقد از طریق مبهم سخن گفتن. مثل سخنان رمال ها:" اتفاقی در پیش داری".
سنگ: انکار بجای استدلال. " تمام حرفهایت مزخرف است"
ذوالحدین:ترتیب دادن استدلال مخلوطی با دو حد." یا با مایید یا با تروریست ها!"
عنایت خاص: پزشکی می گوید" در همه مشاغل دزدی می شود جز پزشکی".
قیاس مطرود: حذف کردن مقدمه استدلال بخاطر وضوح بطلان آن. مثال: "فلانی شبها در کوچه راه می رود ,پس دزد است" . مقدمه حذف شده:"هرکس شب در کوچه راه برود دزد است."
اعتراض مبتذل: دلیل ناموجه آوردن. مثال:" چرا نماز نمی خوانی؟- چون در این صورت باید لاک ناخن هایم را پاک کنم!"
بچه مدرسه:بدیهی جلوه دادن بجای استدلال. "هر بچه مدرسه ای می داند".
انسان: خوبی فردی را دلیل بر درستی نظرش گرفتن و برعکس." فلانی شجاع است پس نظریات سیاسی اش هم درست است."
ژنتیک: با بیان معایب اولین گوینده نظری, نظریه را رد کردن."اولین کسی که گفت قطار ها باید سر وقت حرکت کنند موسولینی بود, پس این نظر غلط است."
کور کردن با علم:گیج کردن مخاطب با بیان کلمات ثقیل علمی بجای استدلال.
مثال:" حب الذات مفطور و از جبلیات و منتج به صیانت الذات است."
برتری قدرت: الحق لمن غلب. وقتی چرچیل گفت:" پاپ هم فلان نظر را دارد", استالین برای رد آن گفت" پاپ چند لشگر نیرو دارد؟"
توسل به مرجع کاذب: مثال: " نظریات سیاسی فلانی درست است چون او پزشک متخصصی است."
تدقیق خطا: استفاده از کمیت در مواردی که قابل اندازه گیری نیست."93 درصد احتمال می دهم که فلانی فردا بیاید."
توسل به اکثریت: "فلان حرف درست است چون اکثریت مردم می گویند." دموکراسی؟
قدیمی بودن: سنت گراها: " هر چیزی قدیمی اش بهتر است." . مارکسیست ها:" هرچیزی جدیدش بهتر است."
عدول از تعریف: کلمه ای را با معنایی بیان کردن و بعد که به مشکل خورد معنا را عوض کردن."آزادی حق همه است- پس مجرم های زندانی چه؟- منظورم آزادی قانونی بود."
ارزیابی یکطرفه: برای رد چیزی فقط زیان هایش را بیان کردن و بر عکس.
مثال: " فلان ریس جمهور هیچ کار مثبتی انجام نداده است"
هرس مصداقی:استفاده از معنای غیر رایج یک کلمه." قرار بود بعد از ظهر بیایم , خوب الان هم که شب شده, باز هم بعد از ظهر است!"
تکیه کلام: تغییر دادن لحن کلام.هیتلر چون قبل از قدرت قول داده بود که خون از دماغ کسی نیاید, بعد از رسیدن به قدرت گفت" طوری آنها را بکشید که خون از دماغشان نیاید!"
طرد شقوق دیگر: برای اثبات چیزی سایر چیزها را رد کردن." آمریکا کشور خوبی است چون دشمنانش کمونیست های کافر هستند."
برهان را عهده ی مخالف گذاشتن: "اینجا وسط زمین است اگر قبول نداری متر کن!"
خودت هم: بجای تصحیح خطا در استدلال خطای دیگری را پیش کشیدن.
" چرا سر کار خوابیدی؟ - خودت هم یکبار خوابیده بودی"
بر انگیختن احساسات: استفاده از عبارات احساسی بجای استدلال. " برای تشویق به جنگ بجای استدلال در مورد ضرورت آن معمولاً حماسه سرایی می شود."
تمسخر: استفاده از تمسخر بجای استدلال در رد کردن چیزی.
" یک منکر داروینسم در پاسخ به یک طرفدار داروینسم که می گفت ما از نسل میمونیم , گفت: از سمت پدر میمونید یا از مادر؟"
ترکیب: حکم اجزا را به کل تعمیم دادن." این حزب حزب خوبی است چون افراد آن آدم های خوبی هستند."
تقسیم: حکم کل را به اجزا نسبت دادن." فلانی در شرکت مهمی کار می کند,پس باید آدم مهمی باشد."
اشتراک لفظ: به کار بردن یک کلمه در دو معنا در استدلال." هوا تار است , تار یکی از الات موسیقی است. پس هوا هم یکی از آلات موسیقی است."
مناقشه در مثل: رد مثال بجای رد استدلال .
" -باید مثل فلانی درس بخوانی تا موفق شوی.- اما فلانی که درس نمی خواند!"
رها نکردن پیش فرض:حقیقت را طوری بیان کنیم که با پیش فرض های ما سازگار باشد.
سوال مرکب: طرح سوالی که متضمن پیش داوری باشد."آیا پول هایی که دزدیده ای خرج کرده ای؟" که چه پاسخ دهیم "بله" و چه "نه" قبول کرده ایم که دزدی کرده ایم.
یکی از راه های مبارزه با انحراف شیعه و آخوندهای انگلیسی این است که چپ و راست نامِ شیرازی ها را در رسانه ها و مطالب برجسته کنی و مدام از قدرت و خطرِ شیرازی ها صحبت کنی و مطلب بزنی و مثلا یک ذرهبین بدست بگیری و ردِپایِ شیرازی ها را در پس هر جریان و رویداد و . . . جستوجو کنی و بواسطه یافتن ردپایِ آنها ، در اصلِ آن رویداد شک و شبهه وارد کنی و خلاصه اینکه آنها را در حدِ یک جریانِفکری و رهبر مذهبی قدرتمند اپوزوسیون جمهوری اسلامی ایران معرفی و بزرگنمایی کنی . . .امّا
اخلاق مناظره و اصول کاربردی آن (1)
اولین گام برای موفقیت در یک مناظره ی اعتقادی «رعایت آداب هم صحبتی و گفتگو »است.
این ادعای گزافی نیست که «اگر عاقلانه ترین حرف را با تندخویی، به منطقی ترین انسان روی زمین بگویید قبول نخواهد کرد» چه بسیار مناظرات پرمغزی که با رعایت نکردن آداب هم صحبتی و تندخویی تنها موجب ایذاء و کینه توزی شده و صد البته یک فرصت طلایی را هم معدوم ساخته است.
و برعکس چه هم صحبتی های کوتاهی که اخلاق نیک و خوشرویی موجب تمدید زمان مصاحبت و مناظره و مجذوب ساختن مخاطب می شود.
نکته!(در اصول مناظره به مخاطب خصم می گویند که معنایی شبیه دشمن دارد اما در یک مناظره ی اعتقادی!! نباید از این کلمه حتی در ذهن خود استفاده کرد چون در مناظره ی اعتقادی،هدف تنها و تنها هدایت و ایصال اشخاص است به حقیقتی ورای آنچه که تا به حال می دانسته اند.)
قبل از آموزش مواردی که رعایت آنها در مجموع باعث حفظ اخلاقیات در مناظره می شودتوجه شما را به این موضوع مهم و کاربردی جلب می کنیم که..
یک مناظره از جنبه ی اخلاقی آن ،چهار وجه دارد:
وجه اول:شما و مخاطب تنها هستید و مخاطب شما حامی رعایت اخلاقیات در مناظره است.
وجه دوم:مناظره ی شما شامل یک یا چند مستمع می باشد و مخاطب شما حامی رعایت اخلاقیات در مناظره است.
وجه سوم:مخاطب شما تندخو و بی اخلاق است و در عین حال مستمع و شخص سومی در کار نیست.
وجه چهارم:مخاطب شما تندخو است و مناظره ی شما شامل یک یا چند مستمع می باشد.
در حالتهای اول و سوم که مستمعی در کار نیست هر چقدر بتوانید ضمن رعایت اخلاق مناظره،مخاطب خود را آرام نگاه داشته و از تحریک آن پرهیز نمایید برگ برنده با شماست.از این رو که اخلاق امری فطری است و حسن و قبح آن را عقل به راحتی درک می کند مطمین باشید هر چند مخاطب در ظاهر نشان ندهد اما شیفته ی شما خواهد شد و این باعث تاثیر مضاعف استدلالات شما بر او می شود.
در حالتهای دوم و چهارم که مناظره توسط افرادی غیر از دو طرف رصد می شود آرام نگاه داشتن مخاطب اولویت دارد اما اگر در مناظره به سختی افتادید یعنی مخاطب، اجازه ی احاطه ی شما به مناظره را چه از طریق استدلال یا مغلطه(در ابزار مناظره از مغلطه صحبت خواهیم کرد.!)و چه از طریق پرخاشگری نداد،اجازه دارید ضمن خونسرد نگاه داشتن خود و جلب حمایت حضار،مخاطب را برای تندخویی کردن تحریک نمایید.
در اجرای این بند،این دو اصل مهم یادتان باشد که:
الف)در مناظرات همگانی خروج از موازین اخلاقی یعنی شکست مسلّم
ب)حضار در واقع مخاطبین ساکتی هستند که اقناع آنها(در صورت ناامیدی از اقناع مخاطب) باید بعنوان هدف دوم و جایگزین هدف اول که اقناع مخاطب است،در نظر گرفته شود.
هرگز با یک آدم نادان مجادله نکنید...
تماشا گران ممکن است نتوانند
تفاوت بین شما را تشخیص دهند...
اخلاق مناظره و اصول کاربردی آن (2)
یادتان باشد..
اعتماد مخاطب را جلب کنید
مخاطب نباید حس کند که هدف از مناظره چیره شدن شما بر اوست.شما می توانید خیلی راحت و شفاف این موضوع را با او در میان بگذارید و این اولین راه برای جلب اعتماد مخاطب می باشد.
تحسین و احترام مخاطب را نسبت به خود برانگیزید
عقل و میزان درک انسانها به یک اندازه نیست و از طرفی هم توانایی انتقال مفاهیم یا همان فن بیان انسانها نیز با هم فرق دارد.
چیزی که در مناظره مهم است سنجش میزان معلومات,قدرت تحلیل و فن بیان است.شما نباید اجازه دهید در هیچ یک از این موارد به اصطلاح کم بیاورید اما یادتان باشد که طوری عمل کنید که احترام و تحسین مخاطب را برانگیخته باشید نه حسادت و لجبازی او را؛برای این کار هر از چند گاهی صراحتا از او تعریف کنید!
محدوده و نوع سکوت را رعایت کنید
بین سکوت مبهم،سکوتی که علامت تفکر است و سکوتی که نشانگر شکست است فرق قایل شوید.شما باید بدانید برای اینکه مناظره به منبر تبدیل نشود، سکوت کردن و اجازه ی صحبت به مخاطب ضروری است اما یادتان باشد بیش از حد سکوت نکنید چرا که سکوت مداوم ،می تواند جو مناظره را برای چیرگی مخاطب بر شما آماده کند.
توهین لفظی و بدنی ممنوع!!
اگر عادت دارید حرفهایتان را در لفافه و کنایه آمیز بگویید از این کار اجتناب کنید چون گاهی باعث ایجاد سوءتفاهم خواهد شد.نیش و کنایه زدن نه تنها با الفاظ ، بلکه با ادا و اطوار نیز ممکن است.
پس نه تنها مواظب زبان خود باشید بلکه حالات صورت و بدن خود را نیز کنترل کنید!
گاهی باید تایید کرد..
دید روشن و باز خود را به رخ بکشید و گاهی صحبتهای مخاطب را تایید کنید.با این کار مناظره دوام پیدا خواهد کرد و حس دوستی بیشتر خواهد شد.اما باز هم یادتان باشد در تایید او زیاده روی نکنید چون این موضوع می تواند او را در صحه گذاشتن بر عقاید خود و نپذیرفتن عقاید شما جری کند.
اخلاق مناظره و اصول کاربردی آن (3)
سیره ی امام صادق علیه السلام در مناظره
بخشی از کتاب «توحید مفضل» درباره ی اخلاق مناظره ی امام جعفر صادق علیه السلام و توصیف زیبای نحوه ی مناظره ی ایشان با اهل جدل!!
ابن ابی العوجاء گفت: «در اطراف محمد بیش از این بحث نکنیم، من هنوز نتوانسته ام معمای شخصیت این مرد را حل کنم. بهتر است بحث را در اطراف مبدا اول و آغاز هستی که محمد پایه دین خود را بر آن گذاشت دنبال کنیم.» آنگاه ابن ابی العوجاء برخی در اطراف عقیده مادی خود - مبنی بر اینکه تدبیر و تقدیری در کار نیست، طبیعت قائم به ذات است، ازلا و ابدا چنین بوده و خواهد بود - صحبت کرد.
همینکه سخنش به اینجا رسید، مفضل دیگر طاقت نیاورد، یکپارچه خشم و بغض شده بود، مثل توپ منفجر شده فریاد بر آورد: «دشمن خدا! خالق و مدبر خود را که تو را به بهترین صورت آفریده انکار می کنی؟! جای دور نرو، اندکی در خود و حیات و زندگی و مشاعر و ترکیب خودت فکر کن تا آثار و شواهد مخلوق و مصنوع بودن را دریابی...»
ابن ابی العوجاء که مفضل را نمی شناخت، پرسید:
«تو کیستی و از چه دسته ای؟ اگر از متکلمینی، بیا روی اصول و مبانی کلامی با هم بحث کنیم. اگر واقعا دلائل قوی داشته باشی ما از تو پیروی می کنیم. و اگر اهل کلام نیستی که سخنی با تو نیست. اگر هم از اصحاب جعفر بن محمدی، که او با ما این جور حرف نمی زند، او گاهی بالاتر از این چیزها که تو شنیدی از ما می شنود، اما هرگز دیده نشده از کوره در برود و با ما تندی کند. او هرگز عصبی نمی شود و دشنام نمی دهد. او با کمال بردباری و متانت سخنان ما را استماع می کند. صبر می کند ما آنچه در دل داریم بیرون بریزیم و یک کلمه باقی نماند. در مدتی که ما اشکالات و دلائل خود را ذکر می کنیم، او چنان ساکت و آرام است و با دقت گوش می کند که ما گمان می کنیم تسلیم فکر ما شده است. آنگاه شروع می کند به جواب، با مهربانی جواب ما را می دهد، با جمله هایی کوتاه و پر مغز چنان راه را بر ما می بندد که قدرت فرار از ما سلب می گردد. اگر تو از اصحاب او هستی مانند او حرف بزن.»
آری اگر از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام هستیم باید مانند او حرف بزنیم و مانند او مناظره کنیم!!