در مبانی اخلاقی اسلام، فحاشی و بد دهانی و ناسزاگویی به شدت نهی شده است، تا آنجا که فحاشی، یکی از گناهان بزرگ قلمداد شده است. حال برخی گمان کردند فحاشی و ناسزاگویی به مخالفین و یا کسانیکه از راه راست منحرف گشتهاند و تندخویی نسبت به آنان، از این مقوله مستثنا گشته و نه تنها مشکلی ندارد، بلکه امام معصوم(علیهالسلام) نیز در برخی موارد نسبت به مخالفین، ناسزا گفته و ما نیز میتوانیم در این امر، به ایشان اقتدا کرده و در تأسی از آنان به مخالفین و منحرفان از طریق حق بد زبانی کنیم.
اما باید گفت که این گمان، از ریشه غلط است و هرگز نمیتوان فرازی از سخنان ائمه معصوم(علیهمالسلام) را یافت که در آن، به مخالفین خویش بدزبانی یا فحاشی کرده باشند. البته فرق است میان درشتگویی و بد زبانی؛ ائمه اطهار(علیهمالسلام) در برابر مخالفینی که در مخالفتشان سرسختانه عمل میکردند درشت و محکم سخن میگفتند اما هرگز فحاشی یا بد زبانی نمیکردند.
یکی از فرازهایی که در سخنان ائمه(علیهمالسلام) باعث توهم برخی از این افراد شده، فرازی از سخنان امام حسین(علیهالسلام) در خطبهای است که در مسیر کربلا ایراد فرمود و در آن فراز، ابن زیاد را با عنوان «الدعی ابن الدعی» مورد خطاب قرار داد. برخی در ترجمهی این فراز به اشتباه افتاده و پنداشتهاند که مقصود امام از این عبارت «زنازادهی فرزند زنازاده» است. پنداشت و تلقی این افراد این است که امام حسین(علیهالسلام) با گفتن کلمهی «الدَعِیّ ابن الدعیّ» به ابن زیاد دشنام و ناسزا گفت و ما در دشنام دادن و ناسزاگویی به ایشان اقتدا میکنیم و اگر بنا باشد انتقادی صورت گیرد، ابتدا باید به امام حسین(علیهالسلام) انتقاد کرد.
حال، باید بررسی کرد و دید که آیا چنین ترجمه و تفسیری از این سخن حضرت صحیح است و با لغت عرب مطابقت دارد یا خیر؟
آیا واقعا امام حسین(علیهالسلام) ناسزا گفته است؟
در تواریخ کربلا و عاشورا آمده است که حضرت سیدالشهدا(علیهالسلام) در خطبهای فرمودند: «ألَا وَ إِنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ رَکَزَ مِنَّا بَینَ اثْنَتَینِ بَینَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهَاتَ مِنَّا الدَّنِیئةُ....».[1] «هان، هم اکنون این فرد ناپاکزاده [عبیدالله] پسرِ ناپاکزاده [زیاد]، در انتخاب دو چیز پافشارى مىکند: یا مواجه با شمشیر و یا پذیرش خوارى و مذلّت؛ درحالى که هرگونه پستى از ما به دور است».[2]
معنای لغوی الدعی چیست؟
در مرحله اول باید دانست «دعىّ» از نظر لغت به چه معناست؟ آیا کلمه «دعی» به معنای زنازاده یا حرامزاده است که بعضى آن را به معناى فرزند نامشروع تفسیر کردهاند؟
کلمه «دعی» در لغت عرب، مفهوم عامى دارد و به چند معنا آمده است:
1. کسی که به غذایی دعوت میشود.[3]
2. به معنای فرزندخوانده که در این صورت جمعش «ادعیاء» است.[4] در قرآن آمده است: «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذَلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ ادْعُوهُمْ لآبَائِهِمْ [احزاب/4] و خداوند پسرخواندههاى شما را پسرِ [واقعى] شما قرار نداده است [و احکام او را ندارد] این [که او را پسر خود مینامید]، گفتار شماست که به زبان مىرانید، امّا خدا حق را مىگوید و اوست که به راه راست راه مىنماید. آنان را [که به فرزندى برگرفتهاید] به [نام] پدرانشان بخوانید».[5]
3. به معنای کسی که مدعی چیزی میگردد که باطل است و یا برای او نیست.[6]
4. به معنای کسی که در نسبش متهم است.[7]
5. به معنای کسی که به غیر از پدرش منسوب است.[8]
6. کسی که خودش ادعا میکند نسبش برای غیر از پدر حقیقیش است.[9] فرق معنای پنجم و ششم در نسبت دهنده است؛ در معنای پنجم، دیگران او را به غیر از پدرش منسوب میدانند، ولی در معنای ششم خودش، خودش را به غیر از پدرش منتسب میشمارد.
تحلیل انطباق معانی کلمه «الدعی» با کلام امام:
حال باید دید که مقصود امام(علیهالسلام) از عبارت «الدعی ابن الدعی» چیست؟
دو معنای اول و دوم، قطعا مقصود حضرت نبوده، چراکه با سیاق کلام حضرت هیچ مناسبتی ندارند. اما معنای سوم با سیاق کلام مناسبت دارد و اگر مصداق کلام امام را از عبارت «الدعی و ابن الدعی» همان عبیدالله بن زیاد بدانیم، این معنا صدق میکند؛ چرا که هم عبیدالله و هم پدرش چیزهایی را ادعا میکردند که باطل بوده است، چنانکه مدعی بودند بنی امیه بر حقند و معاویه و یزید خلیفه رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) هستند.
اما معنای چهارم و پنجم و ششم نیز با سیاق کلام سازگار است ولی مفاهیم مطابقی و وضعی آنها به معنای زنازادگی نیست، بلکه این سه معنا، مفهوم عامی دارند که هم شامل زنازاده و هم شامل کسی که در موردش نسبت اشتباه میدهند میشود، چون لزوما دلیل نمیشود آنکه نسبش متهم است و یا مردم او را به غیر منسوب میدانند و یا خودش، خودش را به دیگری منتسب میداند زنازاده باشد؛ چه بسا که در این اتهام و نسبت اشتباه کنند. اما آنچه که مسلم است این است که افراد زنازاده و اولاد نامشروع نیز از مصادیق این معانی هستند.
حال، باید بگوییم: امام(علیهالسلام) در اینجا لفظی را به کار نبردند که مستقیما دلالت بر معنای حرامزادگی داشته باشد و به اصطلاح، لفظی را که امام(علیهالسلام) استعمال کردند دلالت مطابقی بر معنای زنازادگی ندارد، بلکه ممکن است متضمن آن معنا باشد.
در نتیجه بین این معانیای که در لغت عرب برای کلمه «الدَعِیّ» ذکر شده است معنایی که مستقیما دلالت بر زنازادگی کند، وجود ندارد و این کلمه برای این معنا، وضع حقیقی نشده است؛ از همینرو حمل مفهوم «الدعی» بر معنای زنازاده درست نیست، چراکه این کلمه، دلالت تصریحی و مستقیم بر این معنا ندارد، گرچه از سیاق کلام امام(علیهالسلام) و با کمک قرائن خارجی[10] میتوان چنین معنایی را مصداقا استنباط نمود، ولی امام هرگز لفظی را که تصریح در معنای زنازادگی داشته باشد مستقیما به کار نبرده است.
لذا در توجیه سخن حضرت میتوان گفت که ممکن است امام(علیهالسلام) بخواهد بگوید: عبیدالله و پدرش زیاد بن ابیه در خانوادهاى آنچنان پست و بىارزش متولد شدهاند که براى کسب موقعیت، یا خودشان و یا دیگران، آنها را به غیر از پدران واقعیشان نسبت میدادند.
حقایق تاریخی نیز بر این امر شهادت میدهد: «زیاد بن ابیه» به طمع تقرب به معاویه و کسب جایگاه مادی، پذیرفت تا او را به ابیسفیان نسبت دهند و «زیاد بن ابیسفیان» بخوانند. داستان مُلحق ساختنِ «زیاد بن اَبیه»[11] به خاندان ابوسفیان توسط معاویه و عنوان برادرى دادن به او، از عجایب تاریخ اسلام است.[12]
شیخ محمد عَبدُه، استاد معروف مصرى، در شرح نهج البلاغهی خود چنین مىگوید: «قصه زیاد بن اَبیه قصه شگفتآورى است که انسان را به تأمل وا میدارد، زیرا معاویه او را به ابوسفیان نسبت داد تا برادرش باشد. او مدعى بود که ابوسفیان با مادرش سمیّه که همسر مرد دیگرى بود[به صورت نامشروع] هم بستر شد و زیاد از این آمیزش متولد گشت». آنگاه مىافزاید: «از این شگفتآورتر این است که ادعاى این برادرىِ [نامشروع] در مجلسى علنى و رسمى [در شام] در حضور جمعیت واقع شد. زیاد از این مسئله شرمنده نگشت؛ چراکه غنائم این برادرى را با نکوهشهاى مردم سنجید و برادرى خلیفه را بر سلامت و صحت نسب خود ترجیح داد. آرى، اینگونه است در طریق سلطه و مقام که این مرد متکبر از اینکه عِرض و نسب او مخدوش شود، در برابر منفعتى که به دست میآورد، شرمنده نباشد!».[13]
گفتهاند ابوبکره که برادر زیاد از جانب مادرش بود، وقتی داستان ملحق شدن زیاد به ابوسفیان را شنید، قسم یاد کرد دیگر با او سخن نگوید و گفت: «زیاد مادرش را زناکار معرفی کرده و پدر واقعیاش را انکار کرد؛ در حالی که به خدا قسم نمیدانم سمیه اصلاً ابوسفیان را دیده بود یا نه!».[14]
همچنین عُبَیدالله نیز اگرچه خود را «عبیدالله بن زیاد» میدانست، ولیکن همه میدانستند که معلوم نیست زیاد پدر او باشد. از همینرو گاهی او را به اسم مادر بدکارهاش، «ابن مرجانه» خطاب میکردند. شاهد سخن اینکه امام(علیهالسلام) پیش از بیان این عبارت، به بیان صفات رذیله و انحرافاتِ یزیدیان میپردازد و ضمن آشکار ساختن ماهیتِ پلید آنها، به واقعه وقیحانه نسبت دادن زیاد به ابوسفیان، اینگونه اشاره میکند: «مُلْحِقِی الْعَهْرَةِ بِالنَّسَب؛ [یزیدیان] کسانی هستند که زنازادگی را از نسب به حساب میآورند».[15]
این در حالی بود که دینِ مبین اسلام برای مبارزه با زنا، نسبسازی بر اساس آن را ممنوع دانسته است و اجماع مسلمانان بر این است: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ؛ فرزند متعلق به زوج و همسر است».[16] از همینرو بود که امیرالمومنین(علیهالسلام) وقتی ابوسفیان در زمان عمر، مدعی شد که زیاد فرزند زنای او از سمیه است به شدت با او به مخالفت پرداخت[17] چراکه چنین امری، نوعی مشروعیت بخشیدن به زنا و قبحزدایی از آن و نیز تطهیر زنازادگان و یا اشاعه اتهامات و نسبتهای ناروا [که تبعات زشت اجتماعی دارد] و مخالفت با حکم پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است.
بسیاری از صحابه و نیز امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) پس از آنکه معاویه، زیاد را برادر خود خواند با او به مخالفت پرداختند و نامههای مختلفی در مذمت این کار معاویه به وی نوشتند.
امام حسین(علیهالسلام) در نامهی احتجاجآمیز خود به معاویه فرمود: «آیا تو نبودی که زیاد بن سمیه، زاده شده در فراش عبید ثقیف، را برادر خویش خواندی و پنداشتی که وی از پدر تـوست؟؛ و حال آن که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) فرموده است: «فرزند از آن شوهر است و زناکار باید سنگسار شود». تـو از روی عمد سنـت رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را ترک گفتی و بی آنکه از سوی خداوند هدایت یافته باشی، از هوای نفس خویش پیروی کردی. سپس او را بر دو عراق چیره ساختی؛ و او دست و پای مسلمانان را میبرید و چشمانشان را میل میکشید و آنان را بر شاخههای نخل میآویخت. گویی که نه تو از مسلمانان هستی و نه آنها از تو هستند...!».[18]
بنابراین گرچه لفظ «دعی» تصریحا و مستقیما به معنای زنازادگی نیست، ولیکن سیاق کلام و نیز قرائن موجود، مصداق مفهوم عام «دعی» را در سخن امام مشخص میسازد که به معنای فرزندی است که منسوب به دیگری است.
آری، یزیدیان کسانی بودند که نه تنها زنازادگی را مایه شرمساری نمیدانستند، بلکه با نسبسازی، حرامزادگی را مشروعیت میبخشیدند. این خود مویدی است بر اینکه مقصود امام از ذکر عبارت «الدعی و ابن الدعی» صراحتا و مستقیما، معنای حرامزادگی نبوده است.
البته، مقصود ما از این سخنان این نیست که بخواهیم زنازادگی افرادی مانند عبیدالله بن زیاد و پدرش زیاد را انکار کنیم، بلکه مقصود ما این است که امام آنچنان اهل ادب است که چنین نسبتهایی را به طور مسقیم و با صراحت بر زبان نمیآورد، تا بخواهد فحش و ناسزا قلمداد شود.
به دلیل رعایت اختصار ادامه مباحث این مقاله را در پست مستقل دیگری پیبگیریم.
________________________________
پینوشت:
[1]. اثبات الوصیة، على بن حسین مسعودى(346ق)، ایران؛ قم، ناشر: انصاریان، 1384ش- 1426ق، ص166؛ تحف العقول، ابن شعبه حرانی، على اکبر غفارى، قم، جامعه مدرسین، 1404ق_1363ش، ص۲۴۱.
[2]. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه جعفری، ص۲۲۲.
[3]. المعجم الوسیط، الصادر عن مجمع اللغة العربیة بمصر ص 287.
[4]. همان؛ لسان العرب، ابن منظور، ماده «دعا»؛ صحاح اللغة، جوهری، ماده «دعا»؛ کتاب العین، خلیل بن أحمد فراهیدی، ماده «دعو».
[5]. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) قبل از نبوتش، زید بن حارثه را به فرزند خواندگی خودش گرفته و مردم نیز به همین دلیل، به زید بن حارثه، زید بن محمد میگفتند. خداوند این آیه را فرستاد و خواست تا این الحاق و نسبت را قطع کند تا هرگز فرزند خوانده را فرزند واقعی تلقی نکنند چرا که فرزند خوانده از صلب واقعی او نیست از این رو ازدواج با همسر سابقِ فرزند خوانده جایز است. خداوند سپس در آیه 40 سوره احزاب نیز فرمود: «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ؛ پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) پدر کسی از مردان شما نیست بلکه او رسول خدا و خاتم پیامبران است».
[6]. لسان العرب، ابن منظور، ماده «دعا»؛ صحاح اللغة، جوهری، ماده «دعا»؛ کتاب العین، خلیل بن أحمد فراهیدی، ماده «دعو»؛ المحکم والمحیط الأعظم، ابن سیده، ماده «دعا».
[7]. همان؛ المعجم الوجیز، مجمع اللغة العربیة، ص229.
[8]. همان.
[9]. همان.
[10]. مثل نسبت زنازادگی که مردم به ابن زیاد میدادند و یا روایاتی که دشمنان اهل بیت(علیهمالسلام) را حرامزاده میشمارند _ مانند روایت «من وجد برد حبنا على قلبه فلیکثر الدعاء لأمه فإنها لم تخن أباه» [من لا یحضره الفقیه، ابن بابویه، محمد بن على(381ق)، محقق و مصحح: على اکبر غفارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج3، ص493، ح4745] و مانند «من علامات ولد الزنا بعضنا أهل البیت» وسائل الشیعة، شیخ حر عاملى، قم، مؤسسة آل البیت(علیهمالسلام)، 1409ق، ج12، ص283. _ و یا قرائن دیگر.
[11]. از تواریخ استفاده می شود که سمیه مادر زیاد، کنیز یکی از اطبای معروف عرب به نام حارث بن کَلَدَه بود که با بردهای رومی به نام عُبَید ثقفی ازدواج کرد و زیاد به حسب ظاهر نتیجه آن ازدواج بود؛ لذا او را زیاد بن عُبَید ثقفی میگفتند؛ ولی چون پدرش غلام و بردهای ناشناخته بود، بعضی ترجیح دادند به او زیاد بن ابیه بگویند یعنی زیاد پسر پدرش. و ظاهراً خود او هم از این امر ابا نداشت. [دینورى، ابوحنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق: عامر، عبد المنعم، شیال، جمالالدین، ، انتشارات رضى، قم، 1368ش، ص219؛/ و ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، ۱۴۱۲ق، ج2، ص525].
برخی نیز بدین خاطر که پدرش مشخص نبود او را زیاد بن ابیه میخواندند. یا او را «زیاد بن امه» یا «زیاد بن سمیه» نیز میگفتند.
ابوسفیان بن حرب پدر معاویه، در زمان حکومت عمر مدعی شد که زیاد فرزند زنای او با سمیه است. [الاستیعاب، پیشین، ج2، ص523] که با مخالفت شدید امیرالمونین(علیهالسلام) روبرو شد. ابوسفیان در زمان جاهلیت، روزی از «ابومریم السلولی» شراب فروش، زنی خواست و او سمیه را برای او آورد و زیاد از این هم خوابی به دنیا آمد. پس از شهادت امیرالمومنین(علیهالسلام) معاویه، زیاد را نزد خود خواند و به خاطر ادعایی که ابوسفیان کرده بود زیاد را برادر خویش معرفی کرد و از آن پس امویها به او زیاد بن ابیسفیان میگفتند. و جالب آنکه زیاد نیز این نسب و الحاق را پذیرفت. [همان، ص526؛ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل، بیروت، دارصادر- داربیروت، ۱۳۸۵ه.ق، ج۳، ص۴۴۳؛ مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، ۱۴۰۹ه.ق، چاپ دوم، ج۳، ص۷].
[12]. ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، الغارات، به تحقیق جلال الدین حسینی ارموی، ج۲، ص۹۳۲؛ و بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۹۲.
[13]. ناصر مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین(علیهالسلام)، ج۱۰، ص۱۶۹، به نقل از: عَبدُه، شرح نهج البلاغه، ذیل نامه۴۴، ص۴۵۸. امیرمؤمنان علی(علیهالسلام) در نامه ۴۴ نهج البلاغه به این مطلب اشارهای میکند.
[14]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش محمد حمیداللـه، قاهره، ۱۹۵۹م، ج۱، ص۴۹۳.
[15]. تحف العقول، پیشین، ص۲۴۱.
[16]. کافی، محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینى، (329ق)، محقق و مصحح: على اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1407ق، ج5، ص491.
[17]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 18 ذیل نامه 4.
در نامه چهل و چهار نیز امام مخالفت خود را با این امر ابراز میکند: سید رضی، نهج البلاغة، نامه چهل و چهارم، ترجمه شهیدی، سید جعفر، ص 316، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چاپ چهاردهم، 1378ش.
[18]. اختیار معرفة الرجال، ج1، ص252ـ259، شماره99.
اذا رایتم اهل الریب و البدع من بعدی فاکثروا من
سبهم