برای هر انسان نیز، زیبایی، محبوبیت، قدرت، طراوت و جوانی و … از نمونههای دولت در امور دنیاییاش است که همه پس از مدتی از دست میروند. اما تنها یک وجه در انسان باقی میماند که اگر به دولت (حاکمیت) برسد، میتواند با مراقبت و توجه، همیشه صاحبِ دولت باقی بماند. اگر انسان در میان قوای پنجگانه وجودیاش، اصالت را به تنها بخش حقیقیِ آن یعنی بخش فوق عقلانی داده و چهار قوه دیگر را به استخدامِ این بخش درآورد، در حقیقت مسیری صحیح را برای زندگی خود برگزیده است.اما..
چنین فردی همواره سه معشوق الله، خانواده آسمانی و جهاد در راه خدا را در رأس معشوقها و آرمانهای خود داشته و برای رسیدنِ به آنها از هیچ تلاش و همتی فروگذار نمینماید. در این صورت میتوان گفت که او صاحبِ باطن انسانی گشته و بخش انسانی در وجود او به دولت (حاکمیت) رسیده است.
فراموش نکنیم که اگر کسی در مهندسی نظام معشوقهای خود موفق نبوده و نتواند سه معشوقِ اصلی و انسانی را در رأس معشوقهای خود قرار دهد، هرگز به حاکمیت بخش انسانی در وجود خود نخواهد رسید و به تعبیر آیه ۲۴ سوره توبه، به فسق مبتلا شده و از مسیرِ بینهایتطلبی خروج کرده است. در وجود این فرد یک بخش از چهاربخش پایینی به حاکمیت رسیده و دولت مییابد و شخص به همان میزان سقوط نموده و ذلیل میشود.
به دولت رسیدن بخش انسانی در وجود انسان، در حقیقت به معنای تعادل در نظام معشوقهای اوست. برای چنین انسانی، هیچ لذتی بالاتر از ارتباط با «الله» که تنها اِله بخش فوق عقلانی است (لا اله الا الله) و در آغوش کشیدن خانواده آسمانیاش به عنوان مظاهر تمام نمای الله و اشتیاق به جهاد برای رسیدن به تشبه به الله نیست لذا در صورت تداوم حاکمیت (دولت) بخش انسانی در وجود او، هیچ نعمتی نمیتواند، جای این لذت را در زندگی او پُر کند.
جنگ برای حفظ دولت انسانی
اما آنان که به حاکمیت بخش انسانی در وجود خویش رسیدهاند، آگاه باشند که یک تهدید جدی و خطرساز به نام غفلت در کمین آنهاست که میتواند در چشم برهمزدنی، تعادلِ انسانی را از آنها ربوده و حاکمیتِ وجودشان را به بخشهای پایینتر بسپارد.
از این رو حفظ دولتِ انسانی مانند حفظ هر دولت دیگری، نبردی سخت را میطلبد. قوای حسی، خیالی، وهمی و عقلی رُقَبای بخش فوق عقلانی بوده و تلاش میکنند تا حاکمیت را در وجود انسان به دست گیرند. از میان این رقبا، قوهی وهمی، رقیبی بسیار قدرتمند است، به گونهای که میتواند بر عقل نیز سایه افکنده و از پذیرشِ علمیِ معقولاتِ تأییده شده و مستدلِّ آن سر باز زند. به عنوان مثال، انسانهای توهم زده علیرغم آنکه میدانند جَسَد متوفی، قادر به حرکت نیست، اما باز هم از آن میهراسند.
قدرتهای وهمی بسیار خطرناکاند و لحظهای غفلت میتواند حاکمیت الله، خانواده آسمانی و جهاد را از وجود انسان برداشته و قوهی وهم را در وجود او به قدرت برساند.
نمونه بسیار روشنِ این مسئله را در ماجرای کربلا به وضوح میبینیم. در مردم کوفه، بخش فوق عقل در زمانی کوتاه به حاکمیت رسید، به طوری که به سیدالشهدا (ع) نامهای نوشته و به ایشان قول فداکاری و کمک دادند؛ و اگر امام حسین (ع) زودتر از ابن زیاد رسیده بودند، همین افراد به یاریاش میشتافتند. اما ابن زیاد به کمک غلبهی وهمِ مردم بر قوهی فوق عقلشان و ترساندن آنها از مرگ، حاکمیت انسانی را از وجود آنان برداشته و آنان را به جنگِ با کسی وا میدارد که یقین دارند پسرِ پیامبرشان و حجت خداوند بر زمین است.
بنابراین تداوم دولتِ بخش انسانی در وجود انسان نیازمند هوشیاری عمیقی است، چرا که رقبای چهارگانه این بخش در کمیناند تا به محض کوچکترین غفلتی، دولت را از آن ربوده و خود به دولت و قدرت برسند.
روابط زیبای همسران در ابتدای ازدواج، روابط خوب دو دوست، روابطِ عاطفیِ اعضای خانواده و … نیز مشمولِ این قانون کلی است. اگر انسان از این روابط مراقبت نکند، لحظهای میتواند آنها را به نابودی بکشاند.
یک انسانِ متعادل با باطن انسانی نیز به سببِ داشتن شئوناتِ دنیایی (کارمند، کارگر، دانشجو، خانهدار و …) ناچار به برقراری ارتباطاتِ گوناگونی است که هر کدام از آنها میتوانند او را دچار غفلت نموده و از رسیدگی و تغذیه بخش انسانی باز دارند. وقتی بخش انسانی ضعیف شود و قدرتِ خود را از دست بدهد، به یقین دولتِ خود را نیز در وجود انسان از دست داده و به فرد به فسق (خروج از حالت تعادل) مبتلا میشود. چنین فردی علیرغم تجربه حاکمیت بخش انسانی و لذاتِ عمیق این نوع زندگی، از بینهایتطلبی باز ایستاده و از حرکت عمودی به سمت الله در میماند.
حرکت عمودی نیز زمانی تضمین میشود که هدف او نیز در مرتبهای بالاتر از او قرار داشته باشد. و تنها مرتبه بالاتر از انسان (که لیاقتِ هدف بودن برای او را دارد)، الله است. زیرا انسان درست بعد از الله، نفر دوم عالم خلقت است و تمام مخلوقاتِ بعد از او، تنها ابزاری برای رسیدن او به تنها هدفِ لایقش (الله) است.
امیرالمؤمنین (ع)، حفظ دولت انسانی را زمانی میسر میداند که انسان عوامل غفلتِ خود از الله را تا سرحد امکان، از نفس خود بزداید.
کسب قدرت برای پیروزی در نبرد دولت انسانی
حفظِ دولتِ بخش انسانی و اولویت دادن به سه معشوقِ آن، نیازمند قدرت و ایستادگی است. اما به راستی! این قدرت از کجا حاصل میشود؟
کسب چنین قدرتی که منجر به تداوم حاکمیت بخش انسانی در وجود انسان میشود، مستلزم تغذیه مداوم و جدی بخش فوق عقلانی است. به طوری که میزان تغذیه این بخش در نتیجه قدرتِ آن باید بیشتر از تغذیه و قدرتِ چهار بخش دیگر باشد، تا امکانِ هر گونه طغیان را از آنان سلب کند.
تمام اعمال عبادیِ واجب و مستحب برای تغذیهی این بخش و حاکمیت همیشگی آن در وجود انسان، طراحی شده است. اگر اعمال عبادی ما، منجر به تنظیم سبک زندگیمان در جهت رسیدن به سه معشوق حقیقیمان نشوند، نشان دهنده این مطلب است که اساساً اعمال ما، خوراکِ مناسبی برای بخش فوق عقلانیمان نبوده و در تأمینِ قدرت برای این بخش، نقشِ چندان مؤثری نداشته اند.
و این همان هدفی است که دشمنان اسلام، به دنبالِ آن هستند.
جایگاه سبک زندگی در اسلام
اساساً تفاوت اسلام ناب با اسلامی که دشمنانِ اسلام سعی در ترویج آن دارند، در نحوه تنظیم سبک زندگیِ انسانها براساسِ اسلام است. در اسلام آمریکایی، انسان، الله و خانواده آسمانیاش را دوست دارد، اما حاضر نیست، سبک زندگی خود را برای تشبه به الله و رسیدن به خانواده آسمانیاش تنظیم کند. زندگی چنین کسی، رنگ و بویی از جهاد نداشته و چیزی به عنوان «ارتباط با امام زمان» در سبک زندگیِ او تعریف شده نیست. چنین کسی هرگز نمیتواند سرباز مؤثری برای امامش بوده و قدمی برای رفع موانع ظهور بردارد.
اما برای کسی که اسلام ناب در قلب او نفوذ نموده است، جهاد برای تحقق اهداف خانواده آسمانیاش، در اولویت تمام برنامههای زندگیاش بوده و محور تمام انتخابها و ارتباطاتش است. برای او هیچ چیز به اندازه رسیدن به چادر امام زمانش، و یاریِ او ارزشمند و مهم نیست. او با تنظیم سبک زندگی خود، با تمام حقیقت جان خود و خانواده خود، به سمت قرارگاهِ امامش حرکت میکند. و زندگی او، نمادِ زیبایی از جهاد در راه الله است.
نوشته ی استاد محمد شجاعی
فرهنگ نیوز
کماکان منتظر جواب یا دیدگاهتان هستیم