1- فلسفه و عرفان
تا به حال دیده نشده که هیچ کدام از مقلدین شیرازی حدیثی در مذمت فلسفه و عرفان نشنیده باشد و هم اینکه هیچ مبلغی از جانب شیرازی ها حرفی از خطر فلاسفه و عرفا در آخرالزمان نزده باشد...در ابتدا شما هم با شنیدن احادیثی که آنها مدام ورد لبشان کرده اند و در شبکه های ماهواره ای دائما زیرنویس می کنند مظنون می شوید که آیا ممکن است شخصیتهایی مثل امام خمینی ره و شهید مطهری ره یا آیت الله مکارم شیرازی و یا علامه طباطبایی که استاد هر سه ی این افراد در فلسفه بوده اند مورد ذم و دشنام اهل بیت ع باشند...
در ابتدا باید بدانید انقلاب اسلامی برخلاف نظری که امثال دکتر عباسی و جناب نصیری(منتقدین سرسخت فلسفه) می دهند رابطه ی تنگاتنگی با فلسفه ی صدرایی داشته و دارد.بسیاری از علما اذعان می کنند که نه تنها فلسفه ی ملاصدرا بلکه فلسفه ی اسلامی طبق نظر مخالفین چیزی ورای اسلام نیست بلکه نگاهی پویا و مستحکم به معتقدات اسلام از نگاه عقل است. اما نگاهی که در این میان فلسفه ی صدرایی به ارمغان آورده است نگاهی است که ابتدا ساختار جهان را بر پایه ی توحید بازچینی می کند و در آخر آرمان و ایدئولوژی ای به انسان مسلمان و موحد می بخشد که در برابر خمودیت ، تعصب و عقل گریزی،اخباری گری و افکاری همچون حجتیه با تمام توان و تا آخرین نفس ایستاده و مقابله می کند.
همه می دانند که چه بر سر ملاصدرا در دویست سال پیش آوردند...کسی که جهان غرب او را اکنون بزرگترین فیلسوف مشرق زمین می داند به خاطر ترس از افکار خشک و تک بُعدی هم عصرانش به کهک تبعید شد و گویا افکارش نیز با او از یادها رفت. اما در نسلی که گذشت علامه سید محم حسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان افکار ملاصدرا را احیا کرد و اگر چه شهریه اش را قطع کردند و او را تحت فشار گذاشتند اما توانست در پستوی حجره ها و دور از انظار متعصبان خشک مذهب، در کنار امام خمینی ره که او هم مکتبی صدرایی داشت شاگردانی همچون امام خامنه ای ،امام موسی صدر، شهید مطهری ره، شهید بهشتی ،محمد جواد باهنر، آیت الله منتظری، آیت الله مکارم ،آیت الله جوادی آملی،آیت الله مصباح یزدی و آیت الله مهدوی کنی، آیت الله حسن زاده آملی،آیت الله فاضل لنکرانی،آیت الله شبیری زنجانی، را تربیت کند.
سلام
من متوجه نمیشم که چرا هنوز رساله ی هشام در رد ارسطاطالیس رو یک رساله در رد فلسفه معرفی می کنند نه در رد نظریات یک فیلسوف غیرمسلمان!!
بدیهیه که برای وارد کردن یک رأی انتقادی و مخالف در حیطه ی یک علم باید در اون علم وارد شد..رساله ی هشام اگر ساختار فلسفی نداشت نمی تونست با نظریات ارسطو مقابله کنه!
از طرفی تمام علمایی که با فلسفه دست به گریبان بودند باید از علمایی که با «فلاسفه» دست به یقه بودند تفکیک بشند...منظورم اینه که هیچ وقت یک یا هزار فیلسوف نماینده ی فلسفه نیستند همچنانکه فقها هم هرگز نماینده ی فقه نبودند.مثل ابوحنیفه که خواهی نخواهی فقیه بود اما خطاهای اصولی ایشون دامن علم فقه رو نمی گیره !!
ثانیا دامنه ی اختلاف نظرها در فلسفه انقدر زیاد بوده که حتی فلاسفه هم در تاریخ علم فلسفه دست به تکفیر دیگری زدند پس معلومه که خط مشی باطل بین فلاسفه فراوان بوده و در خود حیطه ی فلسفه هم با بیان فلسفی مخالفتهای شدیدی ایجاد کرده...اما دقت کنید که با بیان فلسفی فلسفه رو تخطئه نکردند بلکه فلاسفه رو مورد ذم و شتم قرار دادند.
حالا کسی از بیرون فضای فلسفی میاد و کلا این آشوب رو بخاطر فساد فلسفه معرفی می کنه و هیچ وقت هم نمیاد جواب دقیق و علمی رو به زبان فلاسفه پشتوانه ی مخالفت خودش با فلسفه قرار بده چون در این صورت باید وارد فلسفه بشه و این نقیض رو پیش میاره که فلسفه اگه حرامه چرا خودت فلسفی حرف میزنی؟! اگه فلاسفه همه بدند چرا خودت فیلسوف شدی؟!
لذا عموم مخالفتها به بهانه ی نظرات نامتعادل فلاسفه است نه بخاطر ساحت علم فلسفه
در آخر باید قبول کرد که فلسفه علم پرتنش و بحث خیزیه و علمی مثل کلام هم ویژگی های آون رو داره...بسیاری از فقها با متکلمین هم دعوا داشتند ولی با اونها کلامی صحبت می کردند اما نوبت به فلسفه که رسید هم بحث ها حساس تر و خطیرتر بود هم زبان فلسفی سخت تر...
کماکان منتظر جواب یا دیدگاهتان هستیم