آیتالله سید کاظم شریعتمداری در سال 1283 متولد شد. در کودکی پدرش که از علمای تبریز بود را از دست داد. تحصیلاتش را در تبریز آغاز کرد و بعد از مدتی و در شرایطی که با تلاشهای آیتالله حائری یزدی حوزهی علمیهی قم در آستانهی شکوفایی بود به قم مهاجرت نمود. مدتی را نیز در نجف به تکمیل تحصیلاتش پرداخت و پس از کسب اجازهی اجتهاد از علمای نجف در سن سی سالگی به تبریز بازگشت.
سالهای 1320 یعنی دو سال پس از آغاز جنگ جهانی دوم تا 1324، ایران شاهد حضور اشغالگران روسی و انگلیسی در خاک خود بود. دولت روسیه که در پی ایجاد پایگاه دائمی در ایران بود، اقدام به ایجاد گروهی کمونیست در آذربایجان نمود. این گروه که به فرقهی دموکرات آذربایجان مشهور شد، به رهبری جعفر پیشهوری در سایهی ضعف حکومت مرکزی در پاییز 1324 خودمختاری آذربایجان را اعلام نمود. به دلیل کمونیست بودن فرقهی دموکرات، دورهی یک سالهی حاکمیت این فرقه با سختگیری بر مردم مذهبی آذربایجان و به خصوص علمای منطقه همراه بود. در این شرایط آقای شریعتمداری مخفیانه از تبریز خارج شد و مدتی را در قم و تهران و عتبات عالیات سپری کرد. هنگامی که بر اثر توافقات پشت پرده بین ایران و روسیه، روسیه حمایت خود را از پیشهوری قطع نمود، نفرت عمومی از دموکراتها سبب شورش مردمی و سرنگونی حکومت خودمختار آذربایجان در پاییز 1325 شد. ارتش شاهنشاهی با کمترین درگیری شهرها و روستاهایی که به دست مردم آزاد شده بود را فتح میکرد.
انزجار مردم نسبت به فرقهی دموکرات فرصت مناسبی برای شاه فراهم آورد تا خود را در منطقه و کشور با عنوان ناجی آذربایجان معرفی کند. با این تصور و در راستای این هدف، بعد از پاکسازی آذربایجان از عوامل پیشهوری، شاه برای انجام سفری به تبریز برنامهریزی نمود. مقامات دولتی منطقه برنامهی استقبالی را در بیرون از شهر تبریز تدارک دیدند. اما با وجود فشارهای مقامات، هیچ یک از علمای طراز اول شهر حاضر به شرکت در مراسم استقبال از شاه نشدند. با این حال برخی از علمای درجهی دوم شهر از جمله آقای شریعتمداری در مراسم استقبال شرکت جستند. همچنین آقای شریعتمداری در برنامهی ویژهای که برای ملاقات روحانیون و علمای آذربایجان با شاه در یکی از مدارس علمیهی تبریز به نام طالبیه تدارک دیده شده بود، بر خلاف علمای اصلی شهر، حضور یافته و نطقی نیز در تجلیل و تمجید از شاه ارائه نمود.
این اقدامات شریعتمداری او را در مقابل سایر علمای آذربایجان قرار داد. به طوری که او بعد از مدتی ترجیح داد از تبریز خارج شود. آقای شریعتمداری مدتی در تهران اقامت گزید و در این مدت توانست با چهرههای شاخص جبههی ملی آشنا شود و ارتباط بر قرار کند. بعد از مدتی به قم رفت و به آیتالله بروجردی نزدیک شد و به مرور در زمرهی نزدیکان و معتمدین ایشان قرار گرفت.
راهاندازی نشریهی «مکتب اسلام» به عنوان اولین نشریهی به سبک جدید که از سوی اساتید حوزهی علمیهی قم منتشر میشد، شاخصترین اقدام آقای شریعتمداری در این دوره بود.
بعد از درگذشت آیتالله بروجردی در فروردین 1340، رژیم شاه با فرستادن پیام تسلیتی خطاب به آیتالله حکیم (یکی از مراجع ساکن نجف)، مرجعیت ایشان را به رسمیت شناخت. اما اساتید و بزرگان حوزهی علمیه با تشکیل جلسهای مشورتی با حضور همهی افرادی که در مظان مرجعیت بودند، آقایان آیتالله سید محمد رضا گلپایگانی، آیتالله سید کاظم شریعتمداری و آیتالله شهابالدین مرعشی نجفی را به عنوان مراجع تقلید پس از آیتالله بروجردی به مردم معرفی کردند. امام خمینی در این مقطع به شدت از این که نامشان به عنوان مرجع تقلید شناخته شود، امتناع میورزیدند.
پس از رحلت آیتالله بروجردی و به عنوان یکی از پیآمدهای سیاسی رحلت ایشان، لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی در مهر 1341 به تصویب رسید و اعتراضات علما و به خصوص امام خمینی را باعث شد. دولت ناچار شد تحت این فشار پس از مدت کوتاهی الغای آن را اعلام نماید. اما در 19 دی همان سال، شاه اعلام کرد برای تصویب اصول ششگانهای که به انقلاب سفید مشهور شد، اقدام به همهپرسی خواهد نمود. برخی از این اصول با شرع اسلام معارض بودند؛ علاوه بر آن که ایرادهایی که به لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی وارد بود، در این اصول نیز به چشم میخورد. از اینها گذشته به موجب قانون اساسی، شاه اختیاری در برگزاری همهپرسی نداشت. با روشنگریهای حضرت امام، برخی از شهرهای کشور از جمله تهران و قم شاهد تظاهرات و اعتراضات شدیدی بودند. با این وجود این همهپرسی در 6 بهمن 1341 برگزار شد و با اعلام نتیجهای جعلی، تصویب آن به اطلاع مردم رسید.
امام خمینی در آخرین جلسهی درس خود در سال 41، عید نوروز پیش رو را به دلیل مصیبتهای وارده بر پیکرهی اسلام و ملت و نیز هتک حرمت روحانیون عزای عمومی اعلام نمودند. برخی دیگر از علما نیز در این امر با امام خمینی همقدم شدند. اتفاقات چند ماه آخر سال 41 باعث شد، جمعیت بسیار بیشتری نسبت به سالهای گذشته جهت اطلاع از مواضع علما در ایام نوروز به قم مسافرت نمایند. احساس خطر رژیم از این جمعیت جو پلیسی سنگینی را بر شهر حاکم نمود. مأموران رژیم با حضور در محافل و جلسات مذهبی نسبت به کنترل آنها و البته در صورت لزوم بر هم زدنشان اقدام مینمودند. از جمله در صبح روز دوم فروردین در جلسهی منعقده در منزل حضرت امام حضور یافته و با فرستادن صلواتهای بیجا اقدام به برهم زدن آن نمودند؛ اما موفق به انجام عمل مؤثری نشدند. اما عصر همان روز با حضور در مدرسهی فیضیه، موفق شدند ایجاد درگیری بنمایند. مأمورانی که بیرون از مدرسه بودند به مدرسه هجوم آورده و با انجام عملیاتی وحشیانه طلاب و شرکتکنندگان در مراسم را کشته و مجروح ساختند و به ساختمان مدرسه نیز آسیب زدند.
چند روز بعد از این حادثه بود که آقای شریعتمداری در ملاقاتی با یکی از مقامات ساواک به او تعهد داد که علیه شاه و اصول ششگانه سخنی نگوید و امام را نیز به ترک مبارزه وادارد. همان گونه که مرور تاریخ نشان میدهد تلاش او برای راضی کردن امام به انفعال و ترک مبارزه توفیقی در پی نداشت.
در آستانهی ورود به ماه محرم در خرداد 42، حضرت امام از روحانیون و علما درخواست نمودند از فرصت عزاداریهای محرم در جهت مبارزه استفاده نموده و پایهها و نقاط حساسیت حکومت شاه را به چالش بکشند. در مقابل آقای شریعتمداری به واسطهی پیشکارش رژیم را مطمئن ساخت که علیه شاه صحبتی نخواهد نمود. او که قرار بود صبح عاشورا مصادف با 13 خرداد 1342 در مدرسهی فیضیه به سخنرانی بپردازد، برای نشان دادن حسن نیتش، این سخنرانی را لغو نمود. علیرغم تلاش آقای شریعتمداری، سخنرانی آتشین عصر روز عاشورا توسط امام در مدرسهی فیضیه انجام شد و به دستگیری حضرت امام خمینی در بامداد 15 خرداد 1342 منجر شد.
با پخش خبر دستگیری حضرت امام در روز 15 خرداد، تظاهرات عظیمی علیه رژیم در شهرهای مختلف به راه افتاد و در برخی از شهرها از جمله تهران این تظاهرات به خاک و خون کشیده شد. در قم مردم با مراجعه به دفاتر علما از آنها کسب تکلیف مینموده و خواستار اقدام مقتضی میگشتند. آقای شریعتمداری در نامهای به ساواک درخواست میکند برای این که ناچار به اظهار همدردی با مردم و حمایت از امام نشود، او را تحت محاصره قرار داده و یا تبعید کنند و یا این که اجازه دهند او در پوشش رایزنی با دربار برای آزادی امام مدتی به تهران بیاید. پیشنهاد اخیر او مورد موافقت قرار گرفت و لذا آقای شریعتمداری عازم تهران شد.
حرکت آقای شریعتمداری به تهران مورد استقبال برخی دیگر از علما نیز قرار گرفت و آنان را به تهران کشاند. یکی از ثمرات این حرکت دستهجمعی زمینهسازی برای صدور اعلامیههایی بود که یاران امام با حضور در جلسات این جمع موفق میشدند در راستای اهداف انقلاب اسلامی به امضای روحانیون برسانند. با آزادی امام از زندان در مرداد 42 و حبس خانگی ایشان، علما به مرور به شهرهای خود بازگشتند.
امام در 16 فروردین 43 از حبس خانگی نیز آزاد شده و به قم بازگشتند و بلافاصله مبارزه علیه دستگاه را از سر گرفتند.
در همین ایام آقای شریعتمداری اقدام به تأسیس سازمانی به نام «دارالتبلیغ» نمود که وظیفهاش تربیت مبلغان دینی بود. امام خمینی تأسیس دارالتبلیغ را سبب ایجاد انحراف در مسیر مبارزات تلقی میکردند. لذا نسبت به تأسیس دارالتبلیغ رضایتمند نبوده و در جلسات خصوصی از افتتاح آن اظهار نگرانی میفرمودند.
در آستانهی محرم 43 و به مناسبت سالگرد حوادث 15 خرداد سال گذشته امام اعلامیهای صادر نموده و آن را برای امضا نزد سایر مراجع فرستادند. با تعلل آقای شریعتمداری از امضای او صرف نظر شد و اعلامیه با امضای امام خمینی، آیتالله میلانی، آیتالله مرعشی نجفی و یکی دیگر از علمای مشهد صادر شد. حوادث پیرامون این اعلامیه و صدور آن، باعث عمیقتر شدن شکاف بین آیتالله شریعتمداری با روحانیت مبارز به رهبری امام خمینی گشت.
اندکی بعد در 21 مهر 43، لایحهی کاپیتولاسیون که قبلاً به تصویب هیئت دولت و مجلس سنا رسیده بود، از تصویب مجلس شورای ملی نیز گذشت و لازم الاجرا شد. رژیم که واکنش مردم و علما را پیشبینی مینمود، فرآیند تصویب این لایحه را در سکوت و مخفی کاری دنبال مینمود. اما امام از تصویب این لایحهی ننگین آگاه شده و در جلساتی که با روحانیون و مراجع داشتند، از آنان خواستند تا علیه این قانون موضعگیری نمایند. خود نیز در مراسم سالگرد ولادت حضرت زهرا در 4 آبان 1343 سخنرانی آتشینی ارائه نمودند که به تبعید ایشان در 13 آبان 43 انجامید.
سالهای دوری امام خمینی از وطن، در فقدان رهبری روند مبارزات رو به کندی گذاشت. آقای شریعتمداری نیز در این سالها اندک اندک به مستحکم ساختن روابط خود با رژیم میپرداخت؛ هر چند در برخی موارد جزئی نیز ناچار میشد موضع ملایمی علیه اقدامات دولت (و نه نظام شاهنشاهی) اتخاذ کند. هنگامی که در سال 1349 آیتالله حکیم درگذشت، رژیم با شناختی که در این سالها از آقای شریعتمداری به دست آورده بود، از مرجعیت او حمایت کرد و حتی در راه ترویج مرجعیت آقای شریعتمداری از امکانات داخلی و خارجی خود استفاده نمود.
موج دوم مبارزه در 19 دی 56 مجدداً از قم و در پی اهانت یکی از مهرههای دستگاه سلطنت به امام خمینی از طریق روزنامهی اطلاعات به راه افتاد. این رخداد مردم قم را به خیابانها کشاند و با اقدام سرکوبگران رژیم بسیاری از آنان را به شهادت رساند. آقای شریعتمداری در ملاقاتی خصوصی با یکی از نمایندگان ساواک دولت را در این امر ملامت میکند؛ چرا که این اهانت باعث شده است یاد حضرت امام خمینی مجدداً مردم را به جوشش وادارد.
مبارزهی انقلابی مردم با مراسم چهلمین روز شهادت شهیدان قیام قم در شهر تبریز تداوم یافت. با سازماندهی مناسب تظاهرات مردم تبریز توسط آیتالله قاضی طباطبایی، ظرف مدت کوتاهی بسیاری از ساختمانهای دولتی به تصرف مردم در آمد. در تبریز نیز این تظاهرات با تهاجم عوامل رژیم به شهادت تعدادی از مبارزین انجامید. آقای شریعتمداری از این تظاهرات حمایت نکرد و حتی با ایراد سخنانی تلویحاً آن را محکوم نمود.
در تظاهرات دیگری که در شهر قم برگزار شده بود، تعدادی از شرکت کنندگان به سمت منزل آقای شریعتمداری رفتند. اما مأموران رژیم وارد منزل او شده و با تیراندازی دو نفر را به شهادت رساندند. بعدها معلوم شد همین ماجرا نیز با اطلاع آقای شریعتمداری و یا اعضای بیت و دفترش صورت گرفته است. آقای شریعتمداری تا مدتی بعد اتاقی که تیراندازی در آن صورت گرفته بود را دست نخورده رها کرد و هر روزه به خبرنگاران و مردم برای مشاهدهی صحنه، اجازهی ورود میداد. رژیم نیز برای ارتقای منزلت آقای شریعتمداری در چشم انقلابیون و افزایش دامنهی تأثیر او در آنان از این امر ممانعتی نمینمود.
در روزهای باقیماندهی عمر رژیم، آقای شریعتمداری کوشش مینمود با طرح موضوعات انحرافی در سطح اجتماع و در پاسخ به خبرنگاران داخلی و خارجی همچون برگزاری انتخابات آزاد، عمل به قانون اساسی مصوب مشروطه و حفظ سلطنت شاه، روند رو به پیروزی انقلاب اسلامی را متوقف سازد. در نهان نیز با انجام ملاقاتهای باواسطه یا بیواسطه با شاه یا عوامل حکومتش کوشش میکرد به رژیم برای برونرفت از جو حاکم کمک کند. با این حال در روز 22 بهمن و در شرایطی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده بود، از انقلاب حمایت نمود و از ارتش خواست به مردم بپیوندد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و به تقلید از حزب جمهوری اسلامی که خود را تابع نظرات امام خمینی معرفی میکرد، با حمایت آقای شریعتمداری حزب خلق مسلمان تشکیل شد. این حزب از همان ابتدا و با کوشش بر تسلط بر کمیتههای انقلاب اسلامی[1] آذربایجان در راستای تفکیک آذربایجان از حکومت مرکزی گام برداشت.
آقای شریعتمداری در همهپرسی تعیین نوع حکومت، به جمهوری اسلامی رأی مثبت داد. اما حزب خلق مسلمان در فرآیند انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی به بحرانسازی روی آورده و کوشش نمود در آن اخلال ایجاد کند. این بحرانسازیها که از سوی عوامل پشت پرده اما مؤثر حزب هدایت میشد، باعث استعفای اعتراضی هیئت مؤسس حزب شد. به هر روی انتخابات برگزار شد و حزب نیز موفق شد سه کرسی مجلس را از مجموع شش کرسی سهمیهی استان آذربایجان به دست آورد. در جریان تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسی یکی از نمایندگان حزب به نام رحمت الله مقدم مراغهای به تحرکات شدیدی علیه این اصل پرداخت. ضمن آن که خود آقای شریعتمداری نیز با انجام مصاحبههای خبری علیه ولایت فقیه موضعگیری مینمود و این در حالی بود که پیش از انقلاب در یکی از جلسات درسش حق ولایت و حکومت را از آن فقیه معرفی کرده بود. از قرار معلوم آقای شریعتمداری و طرفدارانش به قانون اساسی که در معرض همهپرسی عمومی گذاشته شده بود، رأی ندادند.
در تمام مدتی که از انقلاب گذشته بود، با آشوب آفرینی حزب، تبریز در ناآرامی به سر میبرد. در روز 14 آذر 58 عدهای از هواداران حزب برای قدرتنمایی از طریق انجام تظاهرات به قم آورده شدند. در جریان این امر یکی از محافظان منزل شریعتمداری به طرز مشکوکی کشته شد. این امر بهانهای به دست حزب خلق مسلمان داد تا با پخش شایعات و مظلومنمایی در تبریز در آتش قدرتطلبی خود بدمد. آنان ساختمان رادیو و تلویزیون تبریز را اشغال نموده و پخش برنامههای مرکز صدا و سیما را از آن متوقف ساختند. در مدت اشغال رادیو و تلویزیون، مرتباً از این رسانهها اعلامیههای گروههای ضد انقلاب پخش میشد. این امر و نیز بالا گرفتن دامنهی آشوبآفرینی حزب به سرعت حقیقت ضد اسلام و انقلاب حزب را برای مردم متدین آذربایجان روشن ساخت. به همین دلیل هواداران حزب به سرعت و ظرف چند روز دچار ریزش شدند.
روز 19 آذر 58 ساختمان رادیو و تلویزیون توسط نیروهای انقلاب آزاد شد و با توجه به فضای منفی که علیه حزب، حاکم شده بود، حزب خلق مسلمان در 24 آذر اعلام کرد موقتاً فعالیتش را متوقف میسازد.
با این وجود حزب به صورت غیر قانونی و غیر رسمی به فعالیت خود ادامه میداد؛ ضمن آن که هنوز کمیتهها در اختیار حزب بود و علیه نیروهای انقلاب به کار گرفته میشد. حزب بار دیگر در 14 دی 58 نیروهای خود را به قم منتقل ساخته و اقدام به انجام تظاهرات علیه امام خمینی نمود. چماقبهدستان حزب با حمله به مردم و مغازهها سعی کردند فضای قم را متشنج سازند. اما پخش اعلامیهی امام که مردم را به آرامش فرا میخواند آنان را در رسیدن به این هدف ناکام ساخت. ثمرهی این حمله دستگیری تعدادی از این چماقبهدستان به دست نیروهای انقلاب بود.
نهایتاً در 22 دی 58 با حملات غافلگیرانهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مراکز تحت تسلط حزب و تصرف آنها تومار حزب را در هم پیچیدند.
اوایل سال 59 طرح براندازی کودتای نوژه افشا شد. در این کودتا قرار شده بود مراکز حساس از جمله منزل حضرت امام خمینی بمباران شده و منهدم شوند. در مرحلهی بعد واحدهای زمینی کودتا وارد عمل شده و کنترل بقیهی مراکز دولتی را در دست بگیرند و زمینه را برای بازگشت بختیار به کشور و تشکیل دولت جدید فراهم آورند. برنامهریزی شده بود بعد از پیروزی مرحلهی اول کودتا آقای شریعتمداری در تلویزیون حاضر شده و به کودتا مشروعیت ببخشد.
با وجود این که اعترافات عوامل کودتا پرده از نقش آقای شریعتمداری برداشت، اما رأفت نظام مقدس اسلامی شامل حال او شد و از محاکمه و تحمل محکومیت رهایی یافت.
بار دیگر در سال 61 و به دنبال دستگیری صادق قطبزاده به اتهام اقدام جهت براندازی نظام جمهوری اسلامی، نام شریعتمداری بر سر زبانها افتاد. در این پرونده نیز اتهاماتی از جمله اطلاع از توطئه و عدم اطلاعرسانی به مسئولین در مورد آن، کمک مالی به کودتاگران و نیز قول تأیید کودتا در صورت موفقیت متوجه شریعتمداری بود. ضمن آن که این بار برخی نزدیکان آقای شریعتمداری نیز در کودتا دخیل شده بودند. این بار آقای شریعتمداری مورد بازجویی قرار گرفت؛ هر چند اظهاراتش در بازجوییها بسیار متناقض و بینتیجه بود. سپس قرار شد اعلامیهای که خود او با مشورت دامادش نگاشته بود را در تلویزیون قرائت نماید. خشم انقلابی مردم از نقشآفرینی مداوم آقای شریعتمداری در اقدام علیه انقلاب اسلامی باعث شد مردم قم مراکز تحت مدیریت او از جمله دارالتبلیغ را به تصرف در آورده و در اختیار دولت قرار دهند. با حکم امام خمینی به عنوان ولی فقیه و حاکم شرع از آقای شریعتمداری در زمینهی ادارهی این مراکز خلع ید شد.
پیآمد دیگر این ماجرا اعلام نظر جامعهی مدرسین در مورد آقای شریعتمداری بود. آنان در اقدامی که بعداً مورد تأیید و تقدیر امام قرار گرفت با صدور اعلامیههایی بیان داشتند که آقای شریعتمداری از شرایط لازم برای مرجعیت تقلید ساقط شده و دیگر صلاحیت این عنوان را ندارد.
آقای شریعتمداری اواخر عمر خود را در انزوا سپری نمود. تا این که در 7 فروردین 65 در بیمارستان مهراد در تهران درگذشت. مقامات نظام، با پیشبینی این که تشییع جنازهی او ممکن است مجدداً باعث ایجاد آشوب و تشنج گردد، جنازه را در حضور تعداد کمی از خانوادهاش و طرفدارانش و به صورت شبانه در قبرستان ابوحسین قم دفن نمودند.
امام خمینی دو سال بعد در پیامی به طلاب و علما که به منشور روحانیت معروف شد، ضمن استفاده از تعابیر والا و تمجیدهای بیحد در توصیف روحانیت اصیل، این گونه به گلایه از برخی از روحانیون از جمله آقای شریعتمداری میپردازند:
«روحانیون وابسته و مقدسنما و تحجرگرا هم کم نبودند و نیستند. در حوزههای علمیه هستند افرادی که علیه انقلاب و اسلام ناب محمدی فعالیت دارند. امروز عدهای با ژست تقدسمآبی چنان تیشه به ریشهی دین و انقلاب و نظام میزنند که گویی وظیفهای غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدسنمایان احمق در حوزههای علمیه کم نیست. طلاب عزیز لحظهای از فکر این مارهای خوش خط و خال کوتاهی نکنند. اینها مروج اسلام آمریکایی اند و دشمن رسول الله. آیا در مقابل این افعیها نباید اتحاد طلاب عزیز حفظ شود؟ استکبار وقتی که از نابودی مطلق روحانیت و حوزهها مأیوس شد، دو راه برای ضربه زدن انتخاب نمود. یکی راه ارعاب و زور و دیگری راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر. وقتی حربهی ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راههای نفوذ تقویت گردید... اولین و مهمترین فصل خونین مبارزه در عاشورای 15 خرداد رقم خورد. در 15 خرداد 42 مقابله با گلولهی تفنگ و مسلسل شاه نبود؛ که اگر تنها این بود، مقابله را آسان مینمود. بلکه علاوه بر آن از داخل جبههی خودی گلولهی حیله و مقدسمآبی و تحجر بود. گلولهی زخم زبان و نفاق و دورویی بود که هزار بار بیشتر از باروت و سرب، جگر و جان را میسوخت و میدرید. در آن زمان روزی نبود که حادثهای نباشد. ایادی پنهان و آشکار آمریکا و شاه به شایعات و تهمتها متوسل شدند. حتی نسبت تارکالصلوه و کمونیست و عامل انگلیس به افرادی که هدایت مبارزه را به عهده داشتند میدادند. واقعاً روحانیت اصیل در تنهایی و اسارت خون میگریست که چهگونه آمریکا و نوکرش پهلوی میخواهند ریشهی دیانت و اسلام را برکنند و عدهای روحانی مقدسنمای ناآگاه یا بازیخورده و عدهای وابسته که چهرهشان بعد از پیروزی روشن گشت، مسیر این خیانت بزرگ را هموار مینمودند. آن قدر که اسلام از این مقدسین روحانینما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است. و نمونهی بارز آن مظلومیت و غربت امیر المؤمنین علیه السلام که در تاریخ روشن است. بگذارم و بگذرم و ذائقهها را بیش از این تلخ نکنم. ولی طلاب جوان باید بدانند که پروندهی تفکر این گروه همچنان باز است و شیوهی مقدسمآبی و دینفروشی عوض شده است. شکستخوردگان دیروز، سیاستبازان امروز شدهاند. آنها که به خود اجازهی ورود در سیاست را نمیدادند، پشتیبان کسانی شدهاند که تا براندازی نظام و کودتا جلو رفته بودند. غائلهی قم و تبریز با همآهنگی چپیها و سلطنتطلبان و تجزیهطلبان کردستان تنها یک نمونه است؛ که میتوانیم ابراز کنیم که در آن حادثه ناکام شدند، ولی دست برنداشتند و از کودتای نوژه سر در آوردند. باز خدا رسوایشان ساخت... با این که در کشور ما در اجرای عدالت بین روحانی و غیر آن امتیازی نیست، ولی وقتی با متخلفی از روحانیت خوشسابقه یا بدسابقه برخورد شرعی و قانونی و جدی میشود، فوراً باندها فریاد میزنند که چه نشستهاید، جمهوری اسلامی میخواهد آبروی روحانیت را ببرد. اگر احیاناً کسی مستحق عفو بوده و بخشیده شود، تبلیغ میکنند که نظام به روحانیت امتیاز بیجا میدهد... آیا مدرسین محترم که ستون محکم انقلاب در حوزههای علمیه بودهاند -نعوذ بالله- به اسلام و انقلاب و مردم پشت کردهاند؟ مگر همانها نبودهاند که در کوران مبارزه حکم به غیر قانونی بودن سلطنت دادند؟ مگر همانها نبودند که وقتی یک روحانی به ظاهر در منصب مرجعیت از اسلام و انقلاب فاصله گرفت، او را به مردم معرفی کردند؟ آیا مدرسین عزیز از جبهه و رزمندگان پشتیبانی ننمودند؟ اگر خدای ناکرده اینها شکسته شوند، چه نیرویی جای آنان را خواهد گرفت؟ و آیا ایادی استکبار، روحانینماهایی را که تا حد مرجعیت تقویت نموده است، فرد دیگری را بر حوزهها حاکم نمیکنند؟»
صحیفهی امام خمینی، جلد 21، صفحات 278 - 287.
[1] کمیتههای انقلاب اسلامی به دلیل سردرگمی و ناکارآمدی نیروهای انتظامی و با جمعآوری اسلحهای که در روند انقلاب به دست مردم افتاده بود، جهت تأمین امنیت شهرها و روستاها سازماندهی شده بودند.
کماکان منتظر جواب یا دیدگاهتان هستیم